کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسلوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسلوق
لغتنامه دهخدا
مسلوق . [ م َ ] (اِخ ) نام جایی مربوط به روزی از ایام معروفه ٔ عرب . (سمعانی ): یوم مسلوق ؛ روزی است از روزهای عربان . (منتهی الارب ). نام یکی از ایام و جنگهای عرب . (از اقرب الموارد).
-
مسلوق
لغتنامه دهخدا
مسلوق . [ م َ ] (ع ص )جوشیده . (ناظم الاطباء). لحم مسلوق ، گوشت یخنی . (بحرالجواهر). پخته . به آب پخته . آب پز. (یادداشت مرحوم دهخدا). || برشته کرده . بریان کرده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || البیض المسلوق ؛ خایه ٔ جوشیده . (مهذب الاسماء). تخم آب پز. ن...
-
واژههای همآوا
-
مصلوق
لغتنامه دهخدا
مصلوق . [ م َ ] (ع ص ) آب دیرمانده ٔ آلوده شده به واسطه ٔ آمدشد ستوران . (از ناظم الاطباء). صلاقة. مصلوقة. (منتهی الارب ). || آب پز. آب پخت . پخته . جوشانده . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
آب پز
لغتنامه دهخدا
آب پز. [ پ َ ] (ن مف مرکب ) تخم مرغ یاگوشت به آب ساده و بی روغن پخته . مسلوق و مسلوقه .
-
مسلوقة
لغتنامه دهخدا
مسلوقة. [ م َ ق َ ] (ع ص ) مؤنث مسلوق . بریان کرده . برشته کرده .- بیضه ٔ مسلوقة ؛ خایه ٔ بریان شده .- حنطة مسلوقة ؛ گندم پخته . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| گندم پوست کنده . (یادداشت مرحوم دهخدا). || گندم بی پوست . (مهذب الاسماء). و رجوع به مسلوق شود. ...
-
بیض
لغتنامه دهخدا
بیض . [ ب َ ] (ع اِ) تخم هر جانور. (یادداشت مؤلف ). نطفه . ج ، بیوض . (مهذب الاسماء).- بیض السمک ؛ تخم ماهی . اشبل . (یادداشت مؤلف ). || خایه ٔ مرغ . (ترجمان جرجانی ). تخم مرغ .- بیض الاوز ؛ خایه ٔ مرغابی .- بیض البط ؛ خایه ٔ قاز، مرغابی .- بیض ا...
-
برشته
لغتنامه دهخدا
برشته . [ ب ِ رِ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) نعت مفعولی است از برشتن . بریان . بریان کرده . (حاشیه ٔ منیری ). بریان کرده . (آنندراج ). برهود. نیک پخته و رطوبت آن گرفته شده . (یادداشت مؤلف ). به آتش خوب پخته چنانکه روی آن سرخ و چون نیم سوخته گردد. مشوی . مشو...
-
بریان کردن
لغتنامه دهخدا
بریان کردن . [ ب ِرْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کباب کردن . برشته کردن . پختن . تف دادن . اشتواء. اطباخ .افتئاد. اکشاء. انضاج . حَنذ. تَشویة. شَی ّ. طَجن . طَهو. طَهی . طَهَیان . قَلو. قَلی . کَشَی : از آن پس که بی توش و بی جانْش کردبر آن آتش تیز بریانْش کر...
-
بادنجان
لغتنامه دهخدا
بادنجان . [ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی بادنگانست . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی بادنگانست و آن ترکاریست معروف که بهندی بیگن گویند. (آنندراج ). باتِنگان . (محمودبن عمر). معروف است ، بعض عرب آنرا کهکب خوانند. (نزهة القلوب ). مَغْد. (المعرب جوالیقی ص 31...
-
طلع
لغتنامه دهخدا
طلع. [ طَ ] (ع اِ) جای بلند که از آن اطلاع یابند. || کرانه (به کسر نیز آید). (منتهی الارب ). || اندازه و مقدار. یقال :الجیش طلع الف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || شکوفه ، و کنایه است از درخشندگی دندان . || شکوفه ٔ نخستین خرماست ، پوست آن را کفر...
-
یخنی
لغتنامه دهخدا
یخنی . [ ی َ ](ص ، اِ) به معنی پخته باشد که در مقابل خام است . (برهان ). پخته . ضد خام . (ناظم الاطباء). پخته . (انجمن آرا) (از آنندراج ). پخته و مطبوخ . (غیاث ) : خیز ای وامانده ٔ دیده ضررباری این حلوای یخنی را بخور . مولوی .- یخنی کردن گوشت ؛ پختن...
-
لحم
لغتنامه دهخدا
لحم . [ ل َ / ل َ ح َ ] (ع اِ) گوشت . ج ، لحام و الحم و لحوم و لحمان . (منتهی الارب ) : بیندازی عظام و لحم و شحمم رگ و پی همچنان و جلد مقشور. منوچهری .نفس باداست و جسمت خاک و لحمت آب وخون آتش چو رعد آواز و خنده برق و پشتت کوه و خوی باران . ناصرخسرو.ب...