کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسعل
لغتنامه دهخدا
مسعل . [ م َ ع َ ] (ع اِ) حلق . (منتهی الارب ). حلق ،و یا محل سعال و سرفه در حلق . (از اقرب الموارد).
-
مسعل
لغتنامه دهخدا
مسعل . [ م ُع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسعال . چابک کننده و به نشاطآورنده . (از اقرب الموارد). و رجوع به اسعال شود.
-
واژههای همآوا
-
مثال
واژگان مترادف و متضاد
۱. مانند، مثابه، مثل، شبیه، همانند ۲. نمونه ۳. امریه، دستور، حکم، فرمان ۴. پیکره، تندیس، مجسمه ۵. پیکر، کالبد ۶. تصویر، تمثال، نقش ۷. تمثیل، حکایت، داستان
-
مثال
فرهنگ واژههای سره
نمونه، مانند
-
مثال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَمثلة و مُثُل] mesāl ۱. موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان میشود؛ مانند؛ شبیه؛ مشابه.۲. (فلسفه) جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح؛ عالم مثل.۳. فرمان؛ دستور؛ حکم.۴. تصویر؛ شکل؛ پیکره.〈 مثال دادن: (مصدر لازم) [قدیمی...
-
مثال
فرهنگ فارسی معین
(مِ) [ ع . ] (اِ.) 1 - مانند، شبیه . 2 - فرمان ، حکم . ج . امثله . 3 - کلمه یا عبارتی که برای توضیح مطلبی یا قاعده ای آورده شود. 4 - شاهد. 5 - تصویر، تمثال . 6 - مجسمه ، پیکر.
-
مثال
لغتنامه دهخدا
مثال . [ م ِ ] (ع اِ) فرمان . (از منتهی الارب ). حکم . (آنندراج ) (غیاث ). حکم و فرمان . ج ، اَمثِلَه و مُثل و مُثُل . (ناظم الاطباء). فرمان پادشاهی و مطلق حکم . (غیاث ) (آنندراج ) : بباید دانست که خواجه خلیفت ماست در هر چه به مصلحت بازگردد و مثال و ...
-
مثعل
لغتنامه دهخدا
مثعل . [ م َ ع َ ] (ع ص ) پر از روباه و روباه ناک . (ناظم الاطباء). زمین روباه ناک . (آنندراج ). و رجوع به مثعلة شود.
-
مثعل
لغتنامه دهخدا
مثعل . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) ورد مثعل ؛ ورد انبوه ناک . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). آبشخور پر ازدحام . (از ذیل اقرب الموارد). || مهمانان بسیار. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مهمان بسیار. (ناظم الاطباء). || خلاف کننده . (آنندراج )...
-
مسال
لغتنامه دهخدا
مسال . [ م َ سال ل ] (ع اِ) ج ِ مِسلَّة. جوالدوزها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسلة شود.
-
مسال
لغتنامه دهخدا
مسال . [ م ُ ] (ع اِ) کرانه ٔ ریش مرد و دو کرانه را مسالان گویند. || جانب و پهلو و عطف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مث آل
لهجه و گویش تهرانی
زن زشت و بلند قد