کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosattar پوشیدهشده؛ پنهانشده.
-
مستر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosatter پوشاننده؛ پنهانکننده.
-
مستر
واژهنامه آزاد
(master) بزرگ
-
جستوجو در متن
-
مساطر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مِسطَر] [قدیمی] masāter = مَسطر
-
مساطر
لغتنامه دهخدا
مساطر. [ م َ طِ ] (ع اِ) ج ِ مسطر. (ناظم الاطباء). رجوع به مسطر شود.
-
مسطری
لغتنامه دهخدا
مسطری . [ م ِ طَ ] (حامص ) مسطر بودن . حالت مسطر داشتن . راستی . استقامت : مستقیم احوال شو تا خصم سرگردان شودبس که پرگاری کند او چون تو کردی مسطری . انوری .هیکل خاک را زنو حرز نویسد آسمان در حرکات از آن کند جدول جوی مسطری . خاقانی .و رجوع به مسطر شود...
-
مسطره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مسطرَة، جمع: مساطر] [قدیمی] mestare ۱. خطکش؛ سطرآرا؛ مَسطَر.۲. نمونۀ کالا.
-
سطاره
فرهنگ فارسی معین
(سَ طّ رِ یا رَ) [ ع . سطارة ] (اِ.) افزار جدول کشان ، مسطر.
-
دستریک
لغتنامه دهخدا
دستریک . [ دَ ] (اِ مرکب )رنده ٔ نجار و رنده و اره ٔ کلان . || اره ٔ کلان . || جدول و مسطر معماران . (آنندراج ).
-
ربعی
لغتنامه دهخدا
ربعی .[ رُ ] (ع اِ) نوعی از اسطرلاب . (دهار) : ربعی نموده پیکرش خطهای مسطر در برش ناخن بر آن خطها برش وقت محاکا ریخته . خاقانی .ناهید زخمه مطرب می آفتاب تابش چنگ آفتاب می را ربعی بشکل مسطر.خاقانی .
-
مسطره
لغتنامه دهخدا
مسطره . [ م ِ طَرَ ] (ع اِ) مسطرة. خطکش . ستاره . مسطر : آن را کن آفرین که چنین قصرت آفریدبی خشت و چوب و رشته و پرگار و مسطره .ناصرخسرو.
-
مخط
لغتنامه دهخدا
مخط. [ م ِ خ َطط ] (ع اِ) چوب خطکش جولاهه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب خطکش جولاهه و غیر آن . (آنندراج ) (دهار). ابزاری از آهن و یا چوب که بدان خط کشند. و مسطر. (ناظم الاطباء).
-
مهندس پیشگان
لغتنامه دهخدا
مهندس پیشگان . [ م ُ هََ دِ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) ج ِ مهندس پیشه . کسانی که پیشه ٔ مهندسی دارند : این مهندس پیشگان را بین که اندر باغ و راغ صد هزاران نقش بی پرگار و مسطر بسته اند.(ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
-
خردسنج
لغتنامه دهخدا
خردسنج . [ خ ِ رَ س َ ] (ن مف مرکب ) عقل سنج . آنچه میزان سنجش عقل است : ای معنی را نظم خردسنج تو میزان ای حکمت را نثر تو بربسته به مسطر.ناصرخسرو.
-
ستاره
لغتنامه دهخدا
ستاره . [ س ِ / س َ رَ / رِ ] (اِ) افزار جدول کشان را میگویند و آن چیزی است راست و تنک و پهن بعرض دو انگشت یا کمتر، از فولاد یا چوب یا استخوان و امثال آن سازند و بعربی مسطر خوانند.(برهان ). اسم افزاری است از چوب و آهن که بدان جدول کشند. (آنندراج ). س...