کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسطرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسطرة
لغتنامه دهخدا
مسطرة. [ م ِ طَ رَ ] (ع اِ) مسطره . آنچه کتاب را بدان سطر کشند. (از اقرب الموارد).
-
واژههای مشابه
-
مسطره
واژگان مترادف و متضاد
خطکش
-
مسطره
فرهنگ فارسی معین
(مَ طَ رَ) [ ع . مطرة ] (اِ.) خط کش . ج . مساطر.
-
مسطره
لغتنامه دهخدا
مسطره . [ م ِ طَرَ ] (ع اِ) مسطرة. خطکش . ستاره . مسطر : آن را کن آفرین که چنین قصرت آفریدبی خشت و چوب و رشته و پرگار و مسطره .ناصرخسرو.
-
مسطره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مسطرَة، جمع: مساطر] [قدیمی] mestare ۱. خطکش؛ سطرآرا؛ مَسطَر.۲. نمونۀ کالا.
-
واژههای همآوا
-
مسترط
لغتنامه دهخدا
مسترط. [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استراط. بلعیده شده و فروبرده شده . (اقرب الموارد). || (اِ) حلق و گلوو مجرای طعام در حلق و مری و حلقوم . || خطاف و پرستوک . (ناظم الاطباء). رجوع به استراط شود.
-
مسترط
لغتنامه دهخدا
مسترط. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استراط. بلعنده . فروبرنده به گلوی خویش . (اقرب الموارد). رجوع به استراط شود.
-
مسترة
لغتنامه دهخدا
مسترة. [ م ُس َت ْ ت َ رَ ] (ع ص ) تأنیث مستّر. رجوع به مستر و تستیر شود: جاریة مسترة؛ دختر پردگی . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
سطاره
لغتنامه دهخدا
سطاره . [ س َطْ طا رَ ] (ع اِ) مسطره . خطکش و در ادب فارسی بدون تشدید طا بکار رفته است : تو راست باش تا دگران راستی کننددانی که بی سطاره نرفته است جدولی .سعدی .
-
عضادتان
لغتنامه دهخدا
عضادتان . [ ع ِ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عِضادة (در حال رفع). عضادتین . رجوع به عضادة شود.- عضادتاالابزیم ؛ دو جانب زبانه ٔ کمربند. (از اقرب الموارد).- عضادتاالباب ؛ دو بازوی در. (منتهی الارب ). دو چوب دراز دو طرف آن . (از اقرب الموارد). دو چوب بر شکل د...
-
سازو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sāzu ۱. (زیستشناسی) لیف خرما.۲. [قدیمی] ریسمانی که از لیف خرما بافته شود.۳. [قدیمی] ریسمان علفی محکم.۴. [قدیمی] نخی رنگین که در نجاری موقع اره کردن چوب و تخته برای آنکه راست بریده شود به کار میبرند: ◻︎ از راستی چنانکه ره او را / گویی زدهست...
-
سارو
لغتنامه دهخدا
سارو. (اِ) صاروج . (جهانگیری ) (برهان ). و آن آهک رسیده ٔ با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند.(برهان ) (آنندراج ). چار، ساروج . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ). آهک و خاکستر در هم آمیخته نظیر سیمان امروز. ساخن . ...