کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسدد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسدد
/mosaddad/
معنی
راست و درست.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسدد
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ دَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) استوار شده ، محکم شده . 2 - (ص .) مرد راست و درست . 3 - امر راست و درست و استوار.
-
مسدد
لغتنامه دهخدا
مسدد. [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست و درست و استوار. (منتهی الارب ). مُقوَّم . (اقرب الموارد). راست و درست گردانیده .- رأی مسدد ؛ اندیشه ٔ محکم و استوار : فاعل فعل تمام و قول مصدق والی عزم درست و رای مسدد.من...
-
مسدد
لغتنامه دهخدا
مسدد. [ م ُ س َدْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست کننده ٔ نیزه و در طول نهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موفق کننده و ارشادکننده کسی را به گفتار و کردار سداد و صواب . (از اقرب الموارد). || که سد کند. سده آرند...
-
مسدد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosaddad راست و درست.
-
جستوجو در متن
-
مسددة
لغتنامه دهخدا
مسددة. [ م ُ س َدْ دِ دَ ] (ع ص ) تأنیث مسدد. رجوع به مسدِّد شود.
-
ابوالحسن
لغتنامه دهخدا
ابوالحسن . [ اَ بُل ْ ح َ س َ ] (اِخ ) مسددبن مسرهد. رجوع به مسدد... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی الابار الخیوطی . محدث است و از مسدد روایت کند. (تاج العروس ماده ٔ خ ی ط).
-
حبیس
لغتنامه دهخدا
حبیس . [ ح َ ] (ع اِ) طعامی است که از روغن داغ کرده و شکر و نان کنندو به فارسی چنگال گویند. غلیظ و دیرهضم و کثیرالغذاء و مسدد و مسمّن است . و مصلح آن سرکه و عسل باشد.
-
خبزالکعک
لغتنامه دهخدا
خبزالکعک . [ خ ُ ب ُ زُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) نان میده و دوآتشه است و آنرا بقسماط نامند غلیظ و مسدد و طلای او محلل و منضج و جهت درد مفاصل نافع است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
خبزالطابون
لغتنامه دهخدا
خبزالطابون . [خ ُ ب ُ زُطْ طا ] (ع اِ مرکب ) نانی است که در گرفتن سبوس مبالغه کرده رقیق و با روغن ترتیب دهند و مشهوربه کسمه است دیر هضم و کثیرالغذاء و مضر محرورین و مسدد و مولد خلط متین است . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
خبیص البیض
لغتنامه دهخدا
خبیص البیض . [ خ َ صُل ْ ب َ ] (ع اِ مرکب ) خاگینه . در تحفه آمده است : خبیص البیض را بفارسی خاگینه گویندو با سبزیها کوکو نامند کثیرالغذا و دیرهضم و مسدد و مولد خلط غلیظ و با دارچین و خولنجان و ادویه ٔ باهیه مقوی باه است . (از تحفة المؤمنین حکیم مؤ...
-
فتیت
لغتنامه دهخدا
فتیت . [ ف َ ] (ع ص ، اِ) کوفته و ریزه ریزه کرده . (منتهی الارب ). فَتوت . (اقرب الموارد). || نان ریزه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نان خشک است که بسیار نرم ساییده باشند و مستعمل آن از نان گندم است . قلیل الغذا و مخفِّف رطوبت معده و مولد ریاح و س...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ُ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن وائل . ابن عبدالبر او را یاد کرده ، گوید: حجاج بن ارطاءة از عبدالجباربن وائل بن حجر، از پدرش از جدش حجر از پیغمبر روایتی دارد و مسدد نیز همین روایت را در مسند خویش آورده است . ابوعمر گوید: از کلمه ٔ «از جدش » اگر اشتبا...
-
راست گفتار
لغتنامه دهخدا
راست گفتار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) راستگو. صادق القول . که گفتارش راست و درست باشد. که راستگویی را پیشه سازد : چو صبح صادق آمد راست گفتارجهان در زر گرفتی محتشم وار. نظامی .سخنگوی و دلیر و خوب کردارامین و راست عهد و راست گفتار. نظامی .مسدد؛ راست گفتار. (من...