کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسخن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسخن
/mosaxxan/
معنی
گرمکننده؛ حرارتدهنده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسخن
فرهنگ فارسی معین
(مَ سَ خِّ) [ ع . ] (اِفا.) گرم کننده ، حرارت دهنده .
-
مسخن
لغتنامه دهخدا
مسخن . [ م ُ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از اسخان . گرم شده . (از منتهی الارب ). رجوع به اسخان و مُسخَّن شود.
-
مسخن
لغتنامه دهخدا
مسخن . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسخان . گرم کننده . (از اقرب الموارد). رجوع به اسخان و مُسَخِّن شود. || شخص پرجنب و جوش در سخن و حرکات خویش و آن لغتی است شامی . (از اقرب الموارد).
-
مسخن
لغتنامه دهخدا
مسخن . [ م ُ س َخ ْ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسخین . گرم کرده . گرم شده . (از اقرب الموارد). رجوع به تسخین شود. || آنچه بر آتش گرم کرده باشند. (از اقرب الموارد). || ماء مسخن ؛ آب گرم . (منتهی الارب ).
-
مسخن
لغتنامه دهخدا
مسخن . [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسخین . گرم کننده . (از اقرب الموارد). گرم کن . تسخین کننده . || داروی گرم . (ناظم الاطباء). || هر چیز که حرارت بدن را زیاد کند. در مقابل مبرّد. || هر چیز که جایی را گرم کند. (ناظم الاطباء).
-
مسخن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mosaxxan گرمکننده؛ حرارتدهنده.
-
واژههای همآوا
-
مثخن
لغتنامه دهخدا
مثخن . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) بسیار کشنده دشمنان را. (آنندراج ). کسی که بسیار از دشمنان را میکشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثخان شود. || جراحتی که سست گرداند کسی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ...
-
جستوجو در متن
-
مسخنات
لغتنامه دهخدا
مسخنات . [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسخن و مسخنة. گرم کنندگان . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مسخن شود. || داروهای گرم و چیزهایی که حرارت بدن را افزون کنند. ضد مبرّدات . (ناظم الاطباء).
-
کهزل
لغتنامه دهخدا
کهزل . [ ک َ زَ ] (اِ) گیاهی است که در دواها به کار آید و آن مدر و ملین و مسخن و مهیج باه بود. (فرهنگ رشیدی ). رستنی و دارویی باشد که در دواها نیز به کار برند و به عربی جرجیر گویند، ادرار آورد و ملین و مسخن و مقوی باه باشد. (برهان ) (آنندراج ). تره ت...
-
قاطعالمنی
لغتنامه دهخدا
قاطعالمنی . [ طِ عُل ْم َ نی ی ] (ع ص مرکب ) هر دوائی مسخن مجفف است مانند سداب و شاهدانه و یا مبرد و مخدر مانند افیون و کاهوو یا مبرد قوی مانند کافور. (فهرست مخزن الادویة).
-
کنهان
لغتنامه دهخدا
کنهان . [ ک َ ] (ع اِ) گیاهی است برگش شبیه برگ بن ، نیک دورکننده ٔ کژدم . گویند اگر برگش بر عقرب افکنند در حال بمیرد.خوردن برگش مسخن جگر و سپرز و دماغ و بدن . (منتهی الارب ). اسم نبطی نباتی است مثل درخت کوچکی ، برگش در رنگ و حدت شبیه به برگ سقز و در ...
-
خزامی
لغتنامه دهخدا
خزامی . [ خ ُ ما ] (ع اِ) گیاهی است که خیری دشتی گویند و آن خوشبوترین گلهاست . (از ناظم الاطباء). ریحان بدوی . اسطوخودوس . خیری البر. (یادداشت بخط مؤلف ). خیری بری . (بحر الجواهر). خزاما رجوع به خزاما شود. در اختیارات بدیعی آمده است : خزامی ،خیری اس...
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ُ ب َرْ رِ ] (ع ص ) سردکننده . (آنندراج ) (غیاث ). سرد کننده ، مقابل مُسَخِّن (در طب ). ج ، مبردات . دارو که تن را خنکی بخشد. دوا که سرد کند. که حرارت ببرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سردکننده و خنک کننده . هر چیز که سرد کند و خنک کند و ت...