کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسح
/mash/
معنی
۱. پاک کردن؛ اثر چیزی را از چیز دیگر برطرف ساختن.
۲. مالیدن.
۳. (فقه) دست مالیدن به پیش سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسح
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - پاک کردن .2 - کشیدن دست تر به فرق سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن .
-
مسح
لغتنامه دهخدا
مسح . [ م َ ] (ع مص ) مالیدن و دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن . (از منتهی الارب ). ازاله اثر از چیزی ، چنانکه در دعا گویند «مسح اﷲ مابک من علة»؛ یعنی آن را برطرف کند. (از اقرب الموارد). پاک کردن . زدودن : قَشْو؛ مسح کردن روی ...
-
مسح
لغتنامه دهخدا
مسح . [ م َ س َ] (ع مص ) کفتن شکم ِ دو ران از درشتی جامه . یا بهم سائیدن دو ران . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ).
-
مسح
لغتنامه دهخدا
مسح . [ م ِ ] (ع اِ) پلاس . که بر آن نشینند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کساء موئین .مانند جامه ٔ راهبان . (از اقرب الموارد). || میانه ٔ راه . (منتهی الارب ). جاده . (اقرب الموارد).ج ، اَمساح و مُسوح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
مسح
لغتنامه دهخدا
مسح . [ م ِ س َح ح ] (ع ص ) فرس مسح ؛ اسب خوش رفتار. (منتهی الارب ). اسب جواد و تیزرفتار. (از اقرب الموارد).
-
مسح
لغتنامه دهخدا
مسح . [ م ُ س ِح ح ] (ع ص ) خرمای سخت و خشک . (منتهی الارب ).
-
مسح
دیکشنری عربی به فارسی
پيمايش , زمينه يابي , بازديد کردن , مميزي کردن , مساحي کردن , پيمودن , بررسي کردن , بازديد , مميزي , براورد , نقشه برداري , بررسي , مطالعه مجمل , برديد
-
مسح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] mash ۱. پاک کردن؛ اثر چیزی را از چیز دیگر برطرف ساختن.۲. مالیدن.۳. (فقه) دست مالیدن به پیش سر و روی پاها هنگام وضو گرفتن.
-
واژههای مشابه
-
مسح کردن
لغتنامه دهخدا
مسح کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بسودن . لمس کردن . مس کردن . تمسح . مسح . (از منتهی الارب ). و رجوع به مسح شود. || در اصطلاح فقهی ، در وضو مالیدن کف دست تر بر سر و دو پا. رجوع به مسح شود: تیمم ؛ مسح کردن دو دست و روی به خاک . (دهار). نثنثة؛ مسح ...
-
واژههای همآوا
-
مسه
فرهنگ فارسی معین
(مَ سِّ) (اِ.) قسمی چکش که زرگران به کار برند. ؛ ~آغو چکشی است که کف آن محدب است . ؛ ~چهارسو چکشی است چهار پهلو. ؛ ~هوله (حوله ) قسمی چکش .
-
مسه
لغتنامه دهخدا
مسه . [ م ُس ْ س َ / س ِ ] (اِ) به اصطلاح زرگران قسمی از چکش است . (فرهنگ نظام ).- مسه آغو ؛ چکشی است که کف آن محدب است . (فرهنگ نظام ).- مسه چهارسو ؛ چکش چهارپهلو است . (فرهنگ نظام ).- مسه هوله ؛ قسمی از چکش چهارپهلو است . (فرهنگ نظام ).
-
مصح
لغتنامه دهخدا
مصح . [ م َ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سپری شدن چیزی . || تراویدن تری از چیزی . || بردن و ربودن چیزی را. || برگردیدن رنگ شکوفه ٔ گیاه . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مصوح . || کوتاه شدن سایه . || کهنه شدن...
-
مصح
لغتنامه دهخدا
مصح . [ م َ ص َ ] (ع مص ) تنک گردیدن سایه . || کم شدن سایه . (منتهی الارب ).