کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
واقعه نگار
دیکشنری فارسی به عربی
مسجل
-
حتمی شدن
واژگان مترادف و متضاد
مسلم شدن، قطعی شدن، تردیدناپذیر شدن، مسجل شدن
-
مسلم شدن
واژگان مترادف و متضاد
قطعیشدن، ثابت شدن، محرز شدن، مسجل شدن، محقق شدن
-
تسجیل
واژگان مترادف و متضاد
۱. تایید، تصدیق، مسجلسازی ۲. عهد کردن، پیمانبستن ۳. مسجل کردن
-
محتوم
واژگان مترادف و متضاد
۱. حتمی، مسجل، مقدر، ناگزیر، نبشته ≠ نامحتوم ۲. واجب، لازم
-
محقق
واژگان مترادف و متضاد
تایید، تحقیقشده، ثابتشده، درست، راست، قطعی، محرز، مدلل، مسجل، مسلم
-
مسلم
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثابت، حتمی، قطعی، محرز، محقق، مسجل، واضح، یقین ۲. ممکن، امکانپذیر ۳. حقیقی، واقعی، راستین
-
مشخص
واژگان مترادف و متضاد
۱. آشکار، برجسته، روشن، مبرهن، متمایز، مسجل، معلوم، معین، ممتاز، ممیز، واضح ۲. تشخصیافته ≠ نامشخص، نامعلوم
-
خط دادن
لغتنامه دهخدا
خط دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) نوشته دادن : بمملوکم خطی دادم مسلسل بتوقیعقزلشاهی مسجل .نظامی .
-
تسجیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasjil ۱. مسجل کردن؛ ثابت و محکم کردن.۲. حکم دادن.۳. مهر کردن قباله.۴. عهدوپیمان کردن.
-
نیابت گری
لغتنامه دهخدا
نیابت گری . [ ب َ گ َ ] (حامص مرکب ) جانشینی . نایبی . عمل نیابت گر : نویسم خطی زین نیابت گری مسجل به امضای پیغمبری .نظامی .
-
اختبار
لغتنامه دهخدا
اختبار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آزمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). امتحان . (غیاث ). آزمایش . تجربت . ابتلاء. استخبار : هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... پیش از امتحان و اختبار پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم . ...
-
سلک
لغتنامه دهخدا
سلک . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سِلکَة، رشته و رشته ای که بدان دوزند. (منتهی الارب ). رشته را گویند عموماً و به معنی رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن باشد خصوصاً. (برهان ). ریسمانی باشد که مروارید در آن کشیده باشند. (اوبهی ). رشته ٔمروارید. (دهار) (غیاث ) (السا...
-
دود خوردن
لغتنامه دهخدا
دود خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) دود گرفتن . دودزده شدن . || خوردن و بلعیدن دود.- دود چراغ خوردن ؛ کنایه از طلب علم و تحصیل کمال و مطالعه ٔ بسیار است . (لغت محلی شوشتر). تحمل سختیها و مشقتها در تحصیل چیزی کردن . (ناظم الاطباء). برای تحصیل ...
-
مملوک
لغتنامه دهخدا
مملوک . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بنده و ملک کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بنده . (غیاث اللغات ). بنده ٔ درم خریده . (دهار). غلام . برده . مولی . زرخرید. درم خرید. بنده ٔ زرخرید. رقبه . عبد. اصطلاحاً بندگان سپید را مملوک و بندگان سیاه را ...