کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسجل
/mosajjal/
معنی
قطعیشده؛ ثابتشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
تسجیل، حتمی، قطعی، محقق، مدلل، مستند، مسلم، مشخص، معین ≠ پادرهوا، غیرقطعی، غیرمسجل، نامدلل، نامعلوم
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسجل
واژگان مترادف و متضاد
تسجیل، حتمی، قطعی، محقق، مدلل، مستند، مسلم، مشخص، معین ≠ پادرهوا، غیرقطعی، غیرمسجل، نامدلل، نامعلوم
-
مسجل
فرهنگ فارسی معین
(مُ سَ جَّ) [ ع . ] (اِمف .) 1 - سجل کرده شده . 2 - ثابت شده . 3 - قطعی .
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) مباح از هر چیز. (منتهی الارب ).بذل شده و مباح برای هر کس . (از اقرب الموارد): فعلناه و الدهر مسجل ؛ کردیم آن را در حالی که احدی احدی را نمی ترسید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اِسجال . رجوع به اِسجال شود.
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُ س َج ْ ج َ ] (ع ص ) عهد و پیمان نموده . (ناظم الاطباء). || سجل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به تسجیل شود : ای هیچ خطی نگشته ز اول بی حجت نام تو مسجل . نظامی .به مملوکی خطی دادم مسلسل به توقیع قزلشاهی مسجل . نظامی .نامه دو آمد ز ...
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُس َج ْ ج ِ ] (ع ص ) قاضی که سجل می نویسد و مهر می کند سند و حجت را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسجیل شود.
-
مسجل
دیکشنری عربی به فارسی
واقعه نگار
-
مسجل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosajjal قطعیشده؛ ثابتشده.
-
واژههای مشابه
-
مسجل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. قطعی شدن، محرز شدن، حتمی شدن ۲. ثبتشدن
-
مسجل کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. قطعی کردن، محرز کردن، حتمی کردن ۲. تسجیل کردن
-
مسجل کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. کَ دَ) [ ع - فا. ] (مص م .) ثابت کردن .
-
واژههای همآوا
-
مثجل
لغتنامه دهخدا
مثجل . [ م ُ ث َج ج َ ] (ع ص ) مردی که شکمش کلان و فراخ باشد یا مرد برآمده تهیگاه . اَثجَل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم کلان و شکم فراخ و برآمده تهیگاه . (ناظم الاطباء). || جوال فراخ و وسیع. (ناظم الاطباء).