کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مست و خراب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مست شهوت شدن
دیکشنری فارسی به عربی
اخدود
-
نخورده مست بودن
لهجه و گویش تهرانی
زود واکنش نشان دادن
-
یک پیاله مست
لهجه و گویش تهرانی
بی ظرفیت
-
یک پیاله مست
لهجه و گویش تهرانی
کم ظرفیت
-
جستوجو در متن
-
خراب
لغتنامه دهخدا
خراب . [ خ َ ] (ع مص ) ویران شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر زوزنی )(دهار). || (اِمص ) ویرانی . بیرانی . (از منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ) (دهار) : ز مهر و کین تو چرخ و فلک گوهر ساخت که هر دو مایه ٔ عمران شد و اصل خراب ...
-
خراب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ آباد، جمع: خِرَب] xarāb ۱. ویران؛ مخروبه: ساختمان خراب.۲. فاقد حالت عادی: روحیهٴ خراب.۳. ازکارافتاده: دستگاه خراب.۴. گندیده؛ فاسد: میوۀ خراب.۵. آشفته: موی خراب.۶. [مجاز] بیرونق: بازار خراب.۷. [عامیانه، مجاز] بیمار؛ بدحال: حال خرا...
-
خراب ساختن
لغتنامه دهخدا
خراب ساختن . [ خ َ ت َ ] (مص مرکب ) ویران کردن . منهدم نمودن . از بین بردن : و خانه های کوچک و بزرگ را خراب سازند. (مجالس سعدی ). || مست کردن دیگری . بمستی سخت انداختن .
-
خراب خانه
لغتنامه دهخدا
خراب خانه . [ خ َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔخراب . کنایه از محل سکونت بی ارزش است : شبی از شبهای زمستان پر باران در خراب خانه خالی مست و هشیاران نشسته بودم و خاطر بخویشتن مشغول در سرای بهم کرده از خروج و دخول . (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ).
-
خراب شدن
لغتنامه دهخدا
خراب شدن . [ خ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ویران شدن منهدم شدن : باز وقتی که ده خراب شودکیسه چون کاسه ٔ رباب شود. سعدی .عدو که گفت بغوغا که درگذشتن اوجهان خراب شود سهو بود پندارش . سعدی . || فرودآمدن و خوابیدن . افتادن . واریز کردن چون دیوار و امثال آن . ب...
-
خرست
لغتنامه دهخدا
خرست . [ خ َ رَ ] (ص ) مست بیهوش که بعربی طافح گویند، به پارسی سیاه مست و مست خراب گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) : مست خرست میروم درره عشق بوالعلاباک ندارم از بلا تن تنناتلاتلا.مولوی (ازآنندراج ).
-
مستان
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [قدیمی] mastān ۱. درحالت مستی.۲. (صفت) [مجاز] ازخودبیخودشده؛ مست: ◻︎ سوی رز باید رفتن بهصبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری: ۷).
-
بوزه چی
لغتنامه دهخدا
بوزه چی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) آنکه شراب و بوزه فروشد. (آنندراج ) : شهری خراب بوزه چی و چشم مست اوست پیر و جوان سبوی کش و می پرست اوست .سیفی .
-
کله پا رفتن
لغتنامه دهخدا
کله پا رفتن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ،سکندری خوردن و به زمین افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || سخت مست خراب شدن و بر زمین افتادن از آن . سخت مست شدن و به جایی افتادن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کله پا...
-
سبکدل کردن
لغتنامه دهخدا
سبکدل کردن . [ س َ ب ُ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سرخوش کردن . مست و خراب کردن : ساقی از رطل گران سنگی سبکدل کن مراحلقه ٔ بیرون این دنیای باطل کن مرا.صائب (از آنندراج ).
-
تلاتلا
لغتنامه دهخدا
تلاتلا. [ ت َ ت َ ] (اِ صوت ) تلالا : مست و خراب می روم در ره عشق بوالعلاباک ندارم از بلاتن تننا تلاتلا. مولوی (از انجمن آرا).رجوع به تلالا شود.