کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مست باده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مال مست
لغتنامه دهخدا
مال مست . [ م َ ] (ص مرکب ) مغرور به دولت و مکنت خود. (ناظم الاطباء) (از جانسون ).
-
مست بازار
لغتنامه دهخدا
مست بازار. [ م َ ] (اِ مرکب ) محفلی که کار همه ٔ حاضرین به مستی کشیده است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بازار مستان . آنجا که همه ٔ حاضران کار مستانه کنند.
-
مست بالا
لغتنامه دهخدا
مست بالا. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک . واقعدر 69هزارگزی جنوب کمیجان و سر راه عمومی شراء. آب آن از رودخانه ٔ شراء و راه آن مالرو است و از پل دوآب اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
مست پائین
لغتنامه دهخدا
مست پائین .[ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک . واقع در 58هزارگزی جنوب کمیجان شهرستان کرج . آب آن از رودخانه ٔ شراء و راه آن مالرو و از پل دوآب اتومبیل میرود. خط تلفن اراک به ملایر از این قریه عبور می کند. (از فرهنگ جغراف...
-
مست علی
لغتنامه دهخدا
مست علی . [ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالارخ بخش کدکن شهرستان تربت حیدریه . 176 تن سکنه دارد. واقع در 35هزارگزی شرق کدکن و سر راه شوسه . آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
مست علی
لغتنامه دهخدا
مست علی . [ م َ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 38هزارگزی جنوب شرقی کرمانشاه و 3هزارگزی سرجوب . آب آن از رودخانه ٔ بایوند و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
مست کردن
لغتنامه دهخدا
مست کردن . [ م َ ک َ دَ ](مص مرکب ) مست گردانیدن . سبب مستی شدن . کسی را مستی دادن . سکر آوردن . اسکار. ترنیح . انزاف : مست کردت آز دنیا لاجرم چون شدی هشیار ماندی مستمند. ناصرخسرو.عقل و سخن مر ترا به کار کی آیدچون تو همی مست کرده ای دل هشیار. ناصرخسر...
-
مست گردانیدن
لغتنامه دهخدا
مست گردانیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مست کردن . اسکار. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). تهویة. خشم . (از منتهی الارب ). رجوع به مست و مست کردن شود.
-
مست گردیدن
لغتنامه دهخدا
مست گردیدن . [ م َ گ َ دَ ] (مص مرکب ) مست شدن . مست گشتن . انتشاء. استنشاء. تنشی . خذم . نشوة. (از منتهی الارب ). رجوع به مست گشتن شود. || معجب و متکبر و مغرور شدن .و رجوع به مست و مست گشتن و مست شدن شود.
-
مست بازی
لغتنامه دهخدا
مست بازی . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل مست . اعمالی همانند اعمال مستان . حرکاتی به گونه ٔ مستان .- مست بازی درآوردن ؛ کمی مشروب نوشیدن و خود را به مستی زدن . تقلید مستان درآوردن در غیرحالت مستی .- || مست بودن و حرکات مستانه کردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ...
-
مست کار
لغتنامه دهخدا
مست کار. [ م َ ] (ص مرکب ) چیزی مسکر. (آنندراج ). مستی آورنده . || دائم الخمر. (آنندراج ). مست کاره . و رجوع به مست کاره شود.
-
مست کاره
لغتنامه دهخدا
مست کاره . [ م َ رَ / رِ ] (ص مرکب ) همیشه مست و دائم الخمر. (ناظم الاطباء). مست کار. رجوع به مست کار شود. || (اِ مرکب ) می انگبین . سَکَر. (زمخشری ).
-
مست کننده
لغتنامه دهخدا
مست کننده . [ م َ ک ُ ن َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنچه سبب مستی شود. سکرآورنده . سَکَر. (دهار) (منتهی الارب ) : منفعت شراب مست کننده ، طعام را هضم کند... (نوروزنامه ص 102). مُخفِس ؛ شراب زودمست کننده . (منتهی الارب ). و رجوع به مست کردن شود.
-
مست نواز
لغتنامه دهخدا
مست نواز. [ م َ ن َ ] (نف مرکب ) مست نوازنده .که مست را مورد نواخت و تفقد قرار دهد : مست نوازی چو گل بوستان توبه فریبی چو مل دوستان .نظامی (مخزن الاسرار ص 59).
-
افتاده مست
لغتنامه دهخدا
افتاده مست . [ اُ دَ / دِ م َ ] (ص مرکب ) زبون از مستی . زمین خورده . بیخبر : فقیهی در افتاده مستی گذشت بمستوری خویش مغرور گشت . سعدی .نه آخر در امکان تقدیر هست که فردا چو من باشی افتاده مست . سعدی .و رجوع به افتاده شود.