کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستی
/masti/
معنی
۱. مست بودن.
۲. [قدیمی، مجاز] خمارآلودگی: مستی چشم.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بیخودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه ≠ هوشیاری، صحو
فعل
بن گذشته: مستی کرد
بن حال: مستی کن
دیکشنری
drunkenness, inebriation, intoxication, rut
-
جستوجوی دقیق
-
مستی
واژگان مترادف و متضاد
بیخودی، سرخوشی، سکر، مخموری، نشئه ≠ هوشیاری، صحو
-
مستی
واژگان مترادف و متضاد
۱. غم، اندوه، غصه ۲. شکوه، شکایت، گلایه
-
مستی
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (حامص .) گله کردن ، شکایت کردن .
-
مستی
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (حامص .) حالتی که از نوشیدن الکل در شخص ایجاد شود، مست بودن ،سکر. ؛ ~ و راستی کنایه از: شنیدن حرف درست و بدون دروغ .
-
مستی
لغتنامه دهخدا
مستی . [ م َ ] (حامص ) حالت مست . مست بودن . صفت مست . حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هشیاری . غلبه ٔ سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه ٔ سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن...
-
مستی
لغتنامه دهخدا
مستی . [ م ُ ] (حامص ) (مرکب از مست به معنی گله و شکایت + ی حاصل مصدر) گله کردن . (لغت فرس اسدی ). ناله . شکوه . شکایت : مستی مکن که نشنود او مستی زاری مکن که ننگرد او زاری . رودکی .به فرمان شاه آنکه سستی کندهمی از تن خویش مستی کند. فردوسی .بقا باد آ...
-
مستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) masti ۱. مست بودن.۲. [قدیمی، مجاز] خمارآلودگی: مستی چشم.
-
مستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] mosti ۱. گِله؛ شکایت.۲. (اسم) اندوه.〈 مُستی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] گله و شکایت کردن: ◻︎ مُستی مکن که ننگرد او مُستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی: ۵۱۱)، ◻︎ باده خور و مَستی کن مُستی چه کنی از غم / دانی که بِه از مُستی...
-
مستی
دیکشنری فارسی به عربی
اخدود , اعياء , تسمم , سکران
-
واژههای مشابه
-
مال مستی
لغتنامه دهخدا
مال مستی . [ م َ ] (حامص مرکب ) غرور و نخوت بواسطه ٔ دولت و ثروت . (ناظم الاطباء) (از جانسون ). و رجوع به مال مست شود.
-
مستی خون
لغتنامه دهخدا
مستی خون . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بنجار و 3هزارگزی راه فرعی بند زهک به زابل . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
دوران مستی
دیکشنری فارسی به عربی
سکران
-
مستی خوردن
واژهنامه آزاد
م ُستی به معنای لقمه و غذا
-
drinking-driving, drunken driving, drink-driving
رانندگی در حال مستی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اعتیاد] رانندگی درحالیکه فرد تحت تأثیر الکل است متـ . مسترانی