کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستوفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستوفی
/mosto[w]fā/
معنی
۱. تمام و کامل.
۲. بهطورکامل.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خزانهدار، خزانهدار کل، محاسب
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستوفی
واژگان مترادف و متضاد
خزانهدار، خزانهدار کل، محاسب
-
مستوفی
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - حساب دار، دفتردار خزانه . 2 - تمام فراگیرنده .
-
مستوفی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] 1 - (اِمف .) همه را فراگرفته . 2 - (ص .) تمام ، کامل .
-
مستوفی
لغتنامه دهخدا
مستوفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) (حمداﷲ ...) خواجه احمدبن ابی بکر قزوینی . مورخ قرن هشتم هجری . رجوع به حمداﷲ مستوفی شود.
-
مستوفی
لغتنامه دهخدا
مستوفی . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) احمدبن حامدبن محمد اصفهانی از رؤسای دولت سلجوقی و عم عماد اصفهانی کاتب . رجوع به احمد... شود.
-
مستوفی
لغتنامه دهخدا
مستوفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) مستوف . نعت فاعلی از استیفاء. آنکه حق خود را بطور وافی و کافی بگیرد. (از اقرب الموارد). || تمام را فراگیرنده . (از منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به استیفاء شود. || سر دفتر اهل دیوان که از دیگر محاسبان حساب گ...
-
مستوفی
لغتنامه دهخدا
مستوفی . [ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استیفاء. حق که بطور کامل گرفته شده باشد. (از اقرب الموارد). || کامل . جامع. مفصل . به تفصیل : شرح و تفصیل آن مستوفی بیاورده . (کلیله و دمنه ). علماء عصر و فضلاء دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید... تصنی...
-
مستوفی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستَوفیٰ] [قدیمی] mosto[w]fā ۱. تمام و کامل.۲. بهطورکامل.
-
مستوفی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مستَوفیٰ] [قدیمی] mosto[w]fi محاسب و متصدی امور مالیاتی یک ناحیه؛ حسابدار و دفتردار خزانه.
-
واژههای مشابه
-
ابن مستوفی
لغتنامه دهخدا
ابن مستوفی . [ اِ ن ُ م ُ ت َ ] (اِخ ) شرف الدین ابوالبرکات مبارک بن احمد اربلی . مورخ ، ادیب و شاعر. مولد او به اربل و همانجا پرورش یافت و ملک معظم مظفرالدین فرماندار اربل او را وزارت خویش داد (629 هَ .ق .). پس از وفات او آنگاه که مستنصر خلیفه اربل ...
-
جوهری مستوفی
لغتنامه دهخدا
جوهری مستوفی . [ ج َ هََ ی ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رجوع به حمیدالدین الجوهری المستوفی و رجوع به لباب الالباب ج 2 صص 208-210 شود.
-
طاهر مستوفی
لغتنامه دهخدا
طاهر مستوفی . [ هَِ رِ م ُ ت َ ] (اِخ ) رئیس دیوان استیفاء دربار غزنوی بود. و بعد از عزل احمدبن حسن میمندی ، بوزارت نامزد شد، اما سلطان محمود گفت : او از همه شایسته تر است ، اما او بسته ٔ کار است و من شتاب زده ، در خشم شوم ، دست و پای او از کار بشود....
-
مستوفی الممالک
لغتنامه دهخدا
مستوفی الممالک . [ م ُ ت َ فِل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) عبداﷲخان پسر حاج محمدحسین خان صدراعظم اصفهانی ، از رجال دوره ٔ قاجاریه . وی به سال 1193 هَ . ق . متولد شد و در سال 1228 ابتدا ملقب به مستوفی الممالک و بعد ملقب به امین الدوله شد. در سال 1239 بعد از پد...
-
مستوفی الممالک
لغتنامه دهخدا
مستوفی الممالک . [ م ُ ت َ فِل ْ م َ ل ِ ] (اِخ ) میرزا حسن خان پسر میرزا یوسف مستوفی الممالک آشتیانی ، از رجال اواخر دوره ٔ قاجاریه و اوایل سلسله ٔ پهلوی . تولد وی به سال 1291 هَ . ق . بود ودر یازده سالگی به مقام وزارت مالیه رسید، و چون خردسال بود و...