کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستنکر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستنکر
/mostankar/
معنی
کاری که زشت و ناروا تلقی شده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مکروه
۲. زشت، قبیح، ناپسند ≠ مستحن
۳. ناخوشآیند
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستنکر
واژگان مترادف و متضاد
۱. مکروه ۲. زشت، قبیح، ناپسند ≠ مستحن ۳. ناخوشآیند
-
مستنکر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ کِ) [ ع . ] (اِمف .) زشت ، ناپسند.
-
مستنکر
لغتنامه دهخدا
مستنکر. [ م ُ ت َ ک َ ] (ع ص ) امری که مجهول باشد. (از اقرب الموارد). بعید. ناشناخته : لیس علی اﷲ بمستنکران یجمعالعالم فی واحد. || منکر. متنکر. ناشناس : و پوشیده و مستنکر به بغداد آمد [ حضرت رضا (ع ) ] . (تاریخ بیهقی ص 136). یک گرمگاه این غلامان و مق...
-
مستنکر
لغتنامه دهخدا
مستنکر. [ م ُ ت َ ک ِ ] (ع ص ) ناشناسنده . (از منتهی الارب ). جاهل نسبت به امری . (از اقرب الموارد). || دریافت خواهنده امری را که نمی شناسد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به استنکار شود.
-
مستنکر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostankar کاری که زشت و ناروا تلقی شده.
-
جستوجو در متن
-
مکروه
واژگان مترادف و متضاد
زشت، قبیح، کریه، مذموم، مستنکر، منفور، مهیب، ناپسند، ناخوش، ناخوشایند ≠ مباح
-
عضز
لغتنامه دهخدا
عضز. [ ع َ ] (ع مص ) بازداشتن . || خائیدن . (منتهی الارب ). وآن لغتی است مستنکر به جهت اجتماع ضاد و زاء، و بصریان آن را نشناسند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
-
گرفت
لغتنامه دهخدا
گرفت . [ گ ِ رِ ] (مص مرخم ، اِمص ) لرزانیدن انگشت و دست باشد در سازهای ذوی الاوتار تا نغمه ٔ موج دار و جوهردار بر گوش خورد. || مؤاخذت . (برهان ). اخذ . نقد. اعتراض . ایراد. گرفت و گیر : مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق که چون بگرفت پیش آید هزارا...
-
گرم گاه
لغتنامه دهخدا
گرم گاه . [ گ َ ] (اِ مرکب ) میان روز باشد که هوا در نهایت گرمی است . (برهان ) (انجمن آرا)(آنندراج ). هاجِره . (منتهی الارب ). غائِره . (ملخص اللغات حسن خطیب ). هَجیرَه . (منتهی الارب ) : تنش زرد و گوش و دهانش سیاه ندیدی کس او را مگر گرمگاه . فردوسی ...
-
بارانی
لغتنامه دهخدا
بارانی . (اِ) نام کلاهی است که در روزهای باران بر سر گذارند. (برهان ) (ناظم الاطباء). کلاهی است هنگام باران پوشندش تا بآب باران جامه ها تر نشوند. و آن طریقه چهری (کذا) میباشد، خواجه فرماید : چرا باید که وامانی بملبوسی و مأکولی اگر مرد رهی بگذر ز بار...