کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستند
/mostanad/
معنی
۱. دارای دلیل و مدرک؛ مبتنی بر سند.
۲. ویژگی فیلمی که رخدادهای آن واقعی است.
۳. (اسم) گفته یا نوشتۀ همراه با سند و مدرک.
۴. (اسم) مورد اطمینان.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اصیل، متقن، معتبر، معتمد، وثیق
۲. دلیل، سند ≠ غیرمستند، نامستند
۳. واقعی
۴. منسوب
۵. متکی
برابر فارسی
گواه مند
دیکشنری
documentary, solemn, well-founded
-
جستوجوی دقیق
-
مستند
واژگان مترادف و متضاد
۱. اصیل، متقن، معتبر، معتمد، وثیق ۲. دلیل، سند ≠ غیرمستند، نامستند ۳. واقعی ۴. منسوب ۵. متکی
-
مستند
فرهنگ واژههای سره
گواه مند
-
مستند
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ نَ) [ ع . ] (اِمف .) دلیل ، مدرک ، چیزی که به آن استناد کنند، دارای سند.
-
مستند
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ نِ) [ ع . ] (اِفا.) استنادکننده . ج . مستندین .
-
مستند
لغتنامه دهخدا
مستند. [ م ُ ت َ ن َ ] (ع ص ، اِ) کسی که پناه به او برده شود. (غیاث ). || تکیه کرده شده : اصبعت در سیر پیدا می کندکه نظر بر حرف داری مستند. مولوی (مثنوی ).|| تکیه و محل تکیه و پشتی . (ناظم الاطباء). تکیه گاه . معتمد. سند. رجوع به استناد شود. || سند ح...
-
مستند
لغتنامه دهخدا
مستند. [ م ُ ت َ ن ِ ] (ع ص ) پناه برنده و التجاجوینده . (از اقرب الموارد). پناه جوینده . (غیاث ). || پشت به چیزی دهنده . (غیاث ). تکیه کننده . رجوع به استناد شود.
-
مستند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mostanad ۱. دارای دلیل و مدرک؛ مبتنی بر سند.۲. ویژگی فیلمی که رخدادهای آن واقعی است.۳. (اسم) گفته یا نوشتۀ همراه با سند و مدرک.۴. (اسم) مورد اطمینان.
-
مستند
دیکشنری فارسی به عربی
فلم وثائقي
-
واژههای مشابه
-
documentary drama, documentary theatre, theatre of fact
نمایش مستند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هنرهای نمایشی] شکلی از نمایش مرتبط با نمایش حماسی که غالباً داستان را با مجموعهای از مستندات تاریخی و مدارک و گزارشهای بایگانیشده و روزنامهای پیوند میزند
-
مستند کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. منسوب کردن، نسبت دادن، اسناد دادن ۲. موثق ساختن، مدلل ساختن
-
documentary film, documentary
فیلم مستند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] فیلم غیرداستانی که امور واقعی را به تصویر میکشد
-
docudrama
مستند داستانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] برنامهای تلویزیونی که در آن رویدادهای واقعی کنونی یا تاریخی داستانپردازی شده است
-
مستند الصرف
دیکشنری عربی به فارسی
سند , مدرک , دستاويز , ضامن , گواه , شاهد , تضمين کننده , شهادت دادن
-
غیر مستند
دیکشنری فارسی به عربی
غير رسمي