کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستقل
/mostaqel[l]/
معنی
۱. کسی که آزادانه امور خود را اداره کند و به دیگری حق مداخله ندهد؛ آزاد و مختار.
۲. (سیاسی) دارای استقلال.
۳. جداگانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار
۲. جدا
۳. جداگانه، علیحده ≠ غیرمستقل، وابسته
برابر فارسی
جداسر، خودپا، خودسر، ناوابسته، بدون وابستگی، خود سالار
دیکشنری
free-standing, independent, separate, sovereign
-
جستوجوی دقیق
-
مستقل
واژگان مترادف و متضاد
۱. آزاد، خودمختار، ناوابسته، خودگردان، خودفرمان، غیروابسته، مختار ۲. جدا ۳. جداگانه، علیحده ≠ غیرمستقل، وابسته
-
مستقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] ← کمانهکشی مستقل
-
مستقل
فرهنگ واژههای سره
جداسر، خودپا، خودسر، ناوابسته، بدون وابستگی، خود سالار
-
مستقل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ قِ لّ) [ ع . ] (اِفا.) آزاد، مختار، دارای استقلال .
-
مستقل
لغتنامه دهخدا
مستقل . [ م ُ ت َ ق ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقلال . بردارنده و حمل کننده چیزی را و آن مأخوذ از «قلة» است به معنی بالاترین قسمت هر چیزی . (از اقرب الموارد). || اندک شمارنده چیزی را. || طائر بلند برآمده . || قوم رونده و کوچ کننده . || لرزه گرفته ...
-
مستقل
دیکشنری عربی به فارسی
مستقل , خودمختار , ارادي , عمدي , خودبخود , منسوب به دستگاه عصبي خودکار , خود مختار , داراي قدرت مطلقه
-
مستقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستقلّ] mostaqel[l] ۱. کسی که آزادانه امور خود را اداره کند و به دیگری حق مداخله ندهد؛ آزاد و مختار.۲. (سیاسی) دارای استقلال.۳. جداگانه.
-
مستقل
دیکشنری فارسی به عربی
استبدادي , حر , مستقل , مطلق
-
واژههای مشابه
-
independent variable, argument of a function
متغیر مستقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] متغیر x در تابع (y=f(x متـ . شناسه 1 argument 1
-
مستقل شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. استقلال یافتن، آزاد شدن، خودگردان شدن ۲. جدا شدن، متکی به خود شدن
-
independent film
فیلم مستقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] فیلم سینمایی که استودیوهای بزرگ در آن سرمایهگذاری نمیکنند و معمولاً با مبالغ محدود ساخته میشود
-
هتل مستقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ← مهمانخانۀ مستقل
-
autonomous traction
کشش مستقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] نوعی نیروی کشش که اجزای منبع توان آن تماماً در وسیلۀ نقلیه قرار دارد و سبب میشود وسیلۀ نقلیه بتواند در محدودۀ طراحیشده برای سوختگیری حرکت کند
-
independent hotel
مهمانخانۀ مستقل
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] مهمانخانهای که هیچ وابستگی زنجیرهای یا امتیازی (franchise) ندارد متـ . هتل مستقل