کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستقر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستقر
/mostaqar[r]/
معنی
۱. جایگرفته.
۲. (اسم) [قدیمی] قرارگاه؛ جای قرار گرفتن؛ مقر.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جایگیر، ساکن، محکم
برابر فارسی
ماندگار، برپا شده
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستقر
واژگان مترادف و متضاد
استوار، برقرار، پابرجا، پایدار، ثابت، جایگزین، استقراریافته، جایگیر، ساکن، محکم
-
مستقر
فرهنگ واژههای سره
ماندگار، برپا شده
-
مستقر
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ قَ رّ) [ ع . ] (اِمف .) پایدار، استوار، استقرار یافته ، قرار گرفته .
-
مستقر
لغتنامه دهخدا
مستقر. [ م ُ ت َ ق َرر ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استقرار.ثابت داشته شده . (یادداشت مرحوم دهخدا). ثابت . ساکن .قائم . استوار. قرارگرفته . و رجوع به استقرار شود : امامت حسین مستقر بود. (جهانگشای جوینی ).- مستقر ساختن ؛قرار دادن . جایگزین ک...
-
مستقر
لغتنامه دهخدا
مستقر. [ م ُ ت َ ق ِرر ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقرار. قرارگیرنده و ساکن و متمکن و ثابت شونده در جایی . (از اقرب الموارد). رجوع به استقرار شود.
-
مستقر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستقرّ] mostaqar[r] ۱. جایگرفته.۲. (اسم) [قدیمی] قرارگاه؛ جای قرار گرفتن؛ مقر.
-
مستقر
دیکشنری فارسی به عربی
ساکن
-
واژههای مشابه
-
مُسْتَقَرٍّ
فرهنگ واژگان قرآن
محل استقرار- قرارگاه دائمی - استقرار یافته ومحقق شده (مراد از مستقردر عبارت "أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ " آن افرادي است که دوران سير در اصلاب را طي کرده و متولد شده و در زمين که به مقتضاي آيه و لکم في الارض مستقر ق...
-
مُّسْتَقِرٌّ
فرهنگ واژگان قرآن
قرار گیرنده (عبارت "کُلُّ أَمْرٍ مُّسْتَقِرٌّ " یعنی :هر كارى[چه خير و چه شر، چه حق و چه باطل در قرارگاه ويژه خود] قرار مىگيرد.مراد از مستقردر عبارت "أَنشَأَکُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَمُسْتَوْدَعٌ " آن افرادي است که دوران سير در اصلاب...
-
مستقر شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. استقرار یافتن، قرار گرفتن، جایگزین شدن، ساکن شدن، جا گرفتن ۲. پابرجا شدن، قرارگرفتن
-
مستقر کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. قرار دادن، استقرار دادن، جا دادن ۲. تثبیت کردن، برپا داشتن
-
مستقر الکهربائية
دیکشنری عربی به فارسی
الکترواستاتيکي
-
غير مستقر
دیکشنری عربی به فارسی
نااستوار , بي ثبات , بي پايه , لرزان , متزلزل , متغير , بي ثبات کردن , متزلزل کردن , لق
-
مستقر کرد
دیکشنری فارسی به عربی
أحَلَّ