کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستغرب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستغرب
/mostaqrab/
معنی
غریبشمرده؛ عجیبوغریب؛ بیگانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
عجیب، غریب، شگفت ≠ عادی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستغرب
واژگان مترادف و متضاد
عجیب، غریب، شگفت ≠ عادی
-
مستغرب
واژگان مترادف و متضاد
غربشناس، باخترشناس ≠ شرقشناس
-
مستغرب
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رَ) [ ع . ] (اِمف .) غریب شمرده ، شگفت دانسته .
-
مستغرب
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رِ) [ ع . ] (اِفا.) کسی که به زبان ها و آداب و عادات غریبان (اروپاییان و آمریکاییان ) آگاه است ؛ مق . مستشرق ؛ ج . مستغربین .
-
مستغرب
لغتنامه دهخدا
مستغرب . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استغراب . غریب یافته شده و غریب بشمار آمده . (اقرب الموارد). غریب داشته . عجیب و غریب و بیگانه . || نادر. (ناظم الاطباء). بعید. || آنکه غریب نوازی می کند. || متعجب و حیران . (ناظم الاطباء). رجوع به استغراب...
-
مستغرب
لغتنامه دهخدا
مستغرب . [ م ُت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغراب . آنکه کسی را غریب می یابد. (اقرب الموارد). || مبالغه نماینده در خنده . (منتهی الارب ). رجوع به استغراب شود.
-
مستغرب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostaqrab غریبشمرده؛ عجیبوغریب؛ بیگانه.
-
جستوجو در متن
-
خاورشناس
واژگان مترادف و متضاد
شرقشناس، مستشرق ≠ غربشناس، مستغرب
-
مستشرق
واژگان مترادف و متضاد
خاورشناس، شرقشناس، مشرقشناس ≠ مستغرب
-
عواطف
لغتنامه دهخدا
عواطف . [ ع َ طِ ] (ع اِ) ج ِ عاطفة. (از اقرب الموارد). رجوع به عاطفة شود. مهربانیها. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهربانیها و عطوفتها و احسانها و نیکوئیها و نعمت ها و شفقت ها. (ناظم الاطباء) : تمامی ابواب مکارم و انواع عواطف را بی شک نهایتی است . (کلی...
-
ذهب
لغتنامه دهخدا
ذهب . [ ذَ هََ ] (ع اِ) زر. طلا عقیان . ذَهبة. تبر. عسجد. سام . عین . نضر. ج ، اَذهاب ، ذُهوب . ذُهبان ، ذِهبان . یکی از اجساد کیمیاگران و ارباب صناعت کیمیا از آن بشمس کنایت کنند. (مفاتیح العلوم خوارزمی ) : من برون آیم به برهانها ز مذهبهای بدپاکتر ز ...