کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستعان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستعان
/mosta'ān/
معنی
کسی که از او استعانت میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستعان
فرهنگ نامها
(تلفظ: mostaeān) (عربی) (در قدیم) آن که از او یاری میخواهند ؛ (به مجاز) از نامها و صفات خداوند .
-
مستعان
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِمف .) یاری خواسته شده ، کسی که از او استعانت کنند.
-
مستعان
لغتنامه دهخدا
مستعان . [ م ُ ت َ ] (اِخ ) نامی از نامهای باری تعالی . (از مهذب الاسماء) : ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم کان تکیه عار بود که بر مستعار کرد.سعدی .
-
مستعان
لغتنامه دهخدا
مستعان . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استعانة.یاری خواسته شده . یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند. (غیاث ) (آنندراج ). معول . (منتهی الارب ).آنکه یاری از او خواهند. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به استعانة شود : قال رب احکم بالحق و ربنا ...
-
مستعان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mosta'ān کسی که از او استعانت میکنند.
-
واژههای مشابه
-
مُسْتَعَانُ
فرهنگ واژگان قرآن
کسی که از او یاری می خواهند
-
اسماعیل آباد مستعان
لغتنامه دهخدا
اسماعیل آباد مستعان . [اِ دِ م ُ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران ، در 15000 گزی شوسه ٔ قم ، حدود کهریزک . جلگه ، معتدل . سکنه 175 تن . زبان فارسی . آب آن از قنات .محصول آن غلات ، صیفی ، چغندرقند. شغل اهالی زراعت . راه فرعی به شوس...
-
واژههای همآوا
-
مُسْتَعَانُ
فرهنگ واژگان قرآن
کسی که از او یاری می خواهند
-
جستوجو در متن
-
مستعین
لغتنامه دهخدا
مستعین . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعانة. اعانت خواهنده و مددجوینده . (غیاث ) (اقرب الموارد). یاری خواهنده . مددخواهنده . کمک خواهنده . یاری طلب . یاری جو. یاری خواه : چه گوئی بود مستعین مستعان گرنباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو.منم مستع...
-
عسیف
لغتنامه دهخدا
عسیف . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) مزدور و بنده ٔ مستعان به . (منتهی الارب ). اجیر، و گویند مملوک و برده ٔ حقیرداشته شده . (از اقرب الموارد). || پیر فانی . ج ، عُسفاء. (منتهی الارب ). جمع آن عسفاء است بر قیاس ، و عِسَفة است برخلاف قیاس . (از اقرب الموارد).
-
ابتهال
لغتنامه دهخدا
ابتهال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) زاری . بزاری دعا کردن . (زوزنی ). دعا و زاری . زاری کردن . اخلاص ورزیدن در دعا. تضرع . ضراعت . ضرع . استکانت : کم نمیکرد از دعا و ابتهال کرد اجابت مستعان ذوالجلال . مولوی .چون چنین شد ابتهال آغاز کن ناله و تسبیح و روزه ساز...
-
مستمسک
لغتنامه دهخدا
مستمسک . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ، اِ) آنچه بدان چنگ زنند. مَعض ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : عدل شاه مستعان مظلومان ، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است . (سندبادنامه ص 112). || بهانه . دست آویز. دلیل . عذر.