کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستضی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستضی
/mostazi'/
معنی
طلبکنندۀ روشنایی؛ روشناییطلب.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستضی
لغتنامه دهخدا
مستضی ٔ. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضاءة. نورخواهنده از چیزی . (اقرب الموارد). روشنی خواهنده . روشنی خواه : ضوء جان آمد نماید مستضی لازم و ملزوم و باقی مقتضی . مولوی (مثنوی ).|| مشورت کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استضاءة شود.
-
مستضی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] mostazi' طلبکنندۀ روشنایی؛ روشناییطلب.
-
واژههای مشابه
-
مستضی ٔبا
لغتنامه دهخدا
مستضی ٔبا. [ م ُ ت َ ءُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) سی و یکمین خلیفه ٔ عباسی . رجوع به حسن مستضی ٔ شود.
-
مستضی ٔبنورا
لغتنامه دهخدا
مستضی ٔبنورا. [ م ُ ت َ ءُ ب ِ رِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) ابن اسماعیل بن محمدشریف حسنی ، از ملوک سجلماسه ٔ علوی در مغرب . بسال 1151 هَ . ق . برادر او ابن عربیه از سلطنت خلع شد و مردم با وی بیعت کردند و بسال 1164 هَ . ق . از سلطنت کناره گیری کرد و د...
-
حسن مستضی
لغتنامه دهخدا
حسن مستضی ٔ. [ ح َ س َ ن ِ م ُ ت َ ] (اِخ ) فرزند المستنجد باﷲ یوسف بن مقتفی خلیفه ٔ عباسی . در 536 هَ . ق . متولد و در 566 هَ . ق . پس از مرگ پدرش به تخت نشست و المستضی ٔ باﷲ لقب گرفت و نه سال و هفت ماه خلافت کرد و در زمان وی حکومت عبیدیان مصر منقرض...
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) مستضی ٔ بنوراﷲ. رجوع به مستضی ٔ... شود.
-
مستضیئة
لغتنامه دهخدا
مستضیئة. [ م ُ ت َ ءَ ] (ع ص ) تأنیث مستضی ٔ. رجوع به مستضی ٔ و استضاءة شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسن مستضی ٔبن مستنجدبن مقتفی بن مستظهر. خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مستضی ٔ... شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) حسن بن یوسف المستنجد. ملقب به مستضی ٔ خلیفه ٔ عباسی . رجوع به مستضی ٔ حسن بن المستنجد... شود.
-
حسن
لغتنامه دهخدا
حسن . [ ح َ س َ] (اِخ ) ابن یوسف عباسی . رجوع به حسن مستضی ٔ شود.
-
ابومحمد
لغتنامه دهخدا
ابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) المستضی ٔ بنوراﷲ حسن بن المستنجد یوسف . رجوع به مستضی ٔ... شود.
-
المستضی ٔ بنورا
لغتنامه دهخدا
المستضی ٔ بنورا. [ اَ م ُ ت َ ءُ ب ِ رِل ْ لاه ] (اِخ ) رجوع به المستضی ٔ بامراﷲ و مستضی باﷲ شود.
-
ابوالفرج
لغتنامه دهخدا
ابوالفرج . [ اَ بُل ْ ف َ رَ ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲبن ابی الفتوح ملقب به عضدالدین وزیر مستضی ٔ خلیفه . رجوع به محمد... شود.