کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستریح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستریح
/mostarih/
معنی
دارای آسایش؛ آرام.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستریح
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) طالب استراحت .
-
مستریح
لغتنامه دهخدا
مستریح . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استراحة. راحت یافته . (اقرب الموارد). آرامش یافته . آرام . آسوده . برآسوده . رجوع به استراحة شود. || از بین عباد کسی است که خداوند تعالی او را بر راز مقدرات آگاه ساخته باشد و در نتیجه از سختی طلب و انتظار آسود...
-
مستریح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostarih دارای آسایش؛ آرام.
-
جستوجو در متن
-
مستنفه
لغتنامه دهخدا
مستنفه . [ م ُ ت َ ف ِه ْ ] (ع ص ) مستریح و راحت شده . (از اقرب الموارد). آرام کننده . (ناظم الاطباء). رجوع به استنفاه شود.
-
ارمیده
لغتنامه دهخدا
ارمیده . [ اَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) مخفف آرمیده .آسوده . مستریح . ساکن . بیحرکت . قرارگرفته . ساکن شده . (برهان ). ارمنده . (جهانگیری ). رجوع به آرمیده شود.
-
پست نشستن
لغتنامه دهخدا
پست نشستن . [ پ َ ن ِ ش َ ت َ] (مص مرکب ) آسوده نشستن . راحت بودن . آرام داشتن . فارغ بال بودن . مستریح بودن . و نیز رجوع به پست شود.
-
والمیدن
لغتنامه دهخدا
والمیدن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) دراز کشیدن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به یک سوی بدن مستریح دراز کشیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). واکشیدن . لم دادن . به فراغت خوابیدن . (ناظم الاطباء).
-
ابی رنج
لغتنامه دهخدا
ابی رنج . [ اَ رَ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی رنج . مستریح : تو زین پندها هیچگونه مگردچو خواهی که مانی ابی رنج و درد.فردوسی .
-
برآسوده
لغتنامه دهخدا
برآسوده . [ ب َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / نف مرکب ) راحت شده . آرام یافته . مستریح . آسایش گرفته : گریزان شده ست او ز ما در حصاربدین سان برآسوده از روزگار. فردوسی .رجوع به آسوده شود.
-
آرامیده
لغتنامه دهخدا
آرامیده . [ دَ / دِ] (ن مف / نف ) ساکن . ساکت . مستریح . مطمئن . آرمیده .- آرامیده شدن ؛ سجو. تفرج .- آرامیده شدن ورَم و آماس ؛ انفشاش .- آرامیده کردن ستور ؛ توقیر آن . تسکین او.- آرامیده گفتن ؛تهوید. نرم گفتن . آهسته و شمرده گفتن .
-
آرام یافتن
لغتنامه دهخدا
آرام یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) استراحت کردن . برآسودن . مستریح شدن : وز آن پس بکین سیامک شتافت [ کیومرث ]شب و روز آرام و خفتن نیافت . فردوسی .سپهدار بشنید و آرام یافت خوش آمدْش از آن مهتران کام یافت . فردوسی .یکی بی هنر بود نامش گرازکزو یافتی شاه [ ...
-
آرمیده
لغتنامه دهخدا
آرمیده . [ رَ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) آسوده . مستریح . ساکن . بی حرکت . ساکت . خفته . خوابیده . آرام . آرام گرفته . مقابل جنبان و جنبنده : از ما رها شدی دگری را رهی شدی از ما رمیده با دگری آرمیده ای . شهره ٔ آفاق (از صحاح الفرس ).ز کارآگهان آنکه بدرهن...
-
آرامش
لغتنامه دهخدا
آرامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از آرامیدن . سکون . آرمِش : رایتش ساکن نگردد یک زمان در یک زمین رخشش آرامش نگیرد ساعتی در یک مقام . فرخی . || طمأنینه . (ربنجنی ). اَون . سکینه . (ربنجنی ) (دستوراللغه ) : دلم را بد آرامشی زآن خبرروانم ز شادی برآمد ب...
-
آرام گرفتن
لغتنامه دهخدا
آرام گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) استراحت کردن . آسودن : به طینوس گفت ایدر آرام گیرچو آسوده گردی بکف جام گیر. فردوسی . || استقرار. ساکن شدن . تسکین یافتن . از جنبش بازایستادن . اقراد. مستریح گشتن . اقترار. اقرار. آرامش یافتن . قرار گرفتن : نگه ک...