کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستحل
/mostahel[l]/
معنی
کسی که به حلالوحرام اهمیت نمیدهد؛ بیبندوبار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستحل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حَ لّ) [ ع . ] (اِمف .) حلال پنداشته شده .
-
مستحل
لغتنامه دهخدا
مستحل . [ م ُ ت َ ح َل ل ] (ع ص )نعت مفعولی از مصدر استحلال . حلال داشته شده . (اقرب الموارد). حلال پنداشته شده . حلال . رجوع به استحلال شود.
-
مستحل
لغتنامه دهخدا
مستحل . [ م ُ ت َ ح ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحلال . حلال گیرنده چیزی را. (اقرب الموارد). حلال شمرنده . حلال پندارنده . آنکه چیزی را حلال پندارد. رجوع به استحلال شود. || درخواست کننده از کسی که چیزی را برای او حلال کند. (اقرب الموارد). || که...
-
مستحل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مستحلّ] [قدیمی] mostahel[l] کسی که به حلالوحرام اهمیت نمیدهد؛ بیبندوبار.
-
واژههای همآوا
-
مستهل
لغتنامه دهخدا
مستهل . [ ] (اِخ ) ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک . و او را پنجاه ورقه شعر است . (از فهرست ابن الندیم ). از اهالی کوفه بود و بر ابوالعباس سفاح در انبار وارد شد و نخست او را زندانی کردندو سپس آزاد گشت و در حدود سال 150 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکل...
-
مستهل
لغتنامه دهخدا
مستهل . [ م ُ ت َ هََ ل ل ] (ع ص ) شمشیر که از غلاف کشیده باشند. || هلال که هویدا شده باشد. (از اقرب الموارد). ماه نو نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء). || (اِ) مستهل شهر؛ اول آن . غره ٔ آن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون عزم کردند به تاریخ نهادن هجرت از ...
-
مستهل
لغتنامه دهخدا
مستهل . [ م ُ ت َ هَِل ل ] (ع ص ) باران که با شدت و همراه بانگ فروریزد. || آسمان که «هلل » یعنی نخستین باران را فروریزد. || کودک که هنگام ولادت صدای گریه ٔخود را بلند کند، و نیز هر متکلمی که صدای خویش را بلند یا کوتاه کند. || قومی که هلال را ببینند. ...
-
مستهل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: مستهلّ] [قدیمی] mostahal[l] ۱. ماه نو که نمودار و آشکار شده.۲. [مجاز] ابتدای ماه.
-
جستوجو در متن
-
مستحلی
لغتنامه دهخدا
مستحلی . [ م ُ ت َ ح ِل ْ لی ] (حامص ) حاصل مصدر از مستحل . حالت و چگونگی مستحل : چونکه ندارد همیت بازکنون حلیت پیری ز جهل و مستحلی . ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 287).رجوع به مستحل شود.
-
ناباکدار
لغتنامه دهخدا
ناباکدار. (نف مرکب ) خلیعالعذار. (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ). ناباک . بی پروا. نترس . دلیر. جسور : چنین داد پاسخ ورا کرگسارکه ای نامور مرد ناباکدار. فردوسی .سرخ چهره کافرانی مستحل ناباکدارزین گروهی دوزخی ناپاکزاده سندره .غواص .
-
ناپاکزاده
لغتنامه دهخدا
ناپاکزاده . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خشوک . ولدالزنا. سند. سنده . سندره . بدنژاد. حرام زاده . که اصیل و نسیب نیست . که نژاده نیست . که از نسل و نطفه ٔ پاک نیست : ز ناپاکزاده مدارید امیدکه زنگی به شستن نگرددسپید. فردوسی .همه ٔ خوارج مشتی ناپاکزاده ، منکر...
-
خیره سار
لغتنامه دهخدا
خیره سار. [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) خیره سر : ای کینه ور زمانه ٔ غدار خیره ساربر خیره تیره کرده بما بر تو روزگار. مسعودسعد.هر که او خیره سار مستحل است گر بدزدد ز شعر من بحل است . سنائی (حدیقه ص 718). || متحیر. سرگشته : ز میدان گذشتند فرجام کارروانشان سرا...
-
سندره
لغتنامه دهخدا
سندره . [س َ دَ رَ / رِ / س ِ رَ / رِ ] (اِ) راهی . لقیط. (شرفنامه ). حرامزاده . (برهان ) (صحاح الفرس ). ولدالزناء.زنیم . (اوبهی ). ناپاک زاده . سند. ناپاک زاد. حمیل . بچه ٔ سرراهی . کوی یافت . زنازاده . بچه ٔ کوی : ای سندره در سندره مادرت بهشته تخم ...