کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستحق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستحق
/mostaha(e)q[q]/
معنی
۱. سزاوار؛ شایسته؛ درخور.
۲. (اسم، صفت) [مجاز] = مسکین
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب
۲. بینوا، محتاج، فقیر، نیازمند ≠ بینیاز
۳. واجبالزکوه
برابر فارسی
سزاوار، درخور
دیکشنری
condign, deserving, eligible, fair , just, meritorious, piteous, worthy
-
جستوجوی دقیق
-
مستحق
واژگان مترادف و متضاد
۱. درخور، سزاوار، شایسته، لایق، مستوجب ۲. بینوا، محتاج، فقیر، نیازمند ≠ بینیاز ۳. واجبالزکوه
-
مستحق
فرهنگ واژههای سره
سزاوار، درخور
-
مستحق
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حَ قّ) [ ع . ] (اِمف .) سزاوار، شایسته ، دارای استحقاق .
-
مستحق
لغتنامه دهخدا
مستحق . [ م ُ ت َ ح ِق ق ] (ع ص ) نعت فاعلی از استحقاق . رجوع به استحقاق شود. سزاوارشونده . (آنندراج ). مستوجب . (اقرب الموارد). سزاوار. لایق . شایسته . درخور. ارزانی : بود پادشا مستحق تر کسی که دارد نگه چیز و دارد بسی . ابوشکور.ای دل تو نیز مستحق صد...
-
مستحق
دیکشنری عربی به فارسی
مقتضي , حق , ناشي از , بدهي , موعد پرداخت , سر رسد , حقوق , عوارض , پرداختني
-
مستحق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستحِقّ] mostaha(e)q[q] ۱. سزاوار؛ شایسته؛ درخور.۲. (اسم، صفت) [مجاز] = مسکین
-
مستحق
دیکشنری فارسی به عربی
جدير , فقط
-
مستحق
واژهنامه آزاد
به نیازمندی گفته می شود که سزاوار کمک دیگران باشد.
-
واژههای مشابه
-
مستحق اللوم
دیکشنری عربی به فارسی
مقصر , مجرم , گناهکار , سزاوار سرزنش
-
مستحق اعدام
دیکشنری فارسی به عربی
مشنقة
-
مستحق للغیر
واژهنامه آزاد
هرگاه مالی مورد معامله، در یکی از عقود معلوم گردد که آن مال متعلق به ناقل نبوده، بلکه مال شخص ثالث بوده، می گویند:آن مال مستحق للغیر درآمده است، یعنی متعلق حق غیر است نه ناقل.
-
حق دادن مستحق دانستن
دیکشنری فارسی به عربی
اهل (فعل ماض)
-
مستحقّ (مستوجب) شد
دیکشنری فارسی به عربی
استأهل
-
فقیر و مستحق
فرهنگ گنجواژه
بی چیز.