کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستحب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستحب
/mostahab[b]/
معنی
۱. (فقه) عملی که بهجا آوردنش ثواب داشته باشد و ترک آن گناه و عقاب نداشته باشد.
۲. [قدیمی] دوستداشتنی؛ نیکو و پسندیده؛ دوست داشتهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پسندیده، نیکو، روا، جایز ≠ واجب، حرام، مکروه، مباح
برابر فارسی
شایسته
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستحب
واژگان مترادف و متضاد
پسندیده، نیکو، روا، جایز ≠ واجب، حرام، مکروه، مباح
-
مستحب
فرهنگ واژههای سره
شایسته
-
مستحب
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ حَ بّ) [ ع - فا. ] (اِمف .) کاری که انجام دادن آن بهتر از ترک آن باشد.
-
مستحب
لغتنامه دهخدا
مستحب . [ م ُ ت َ ح ِب ب ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحباب . دوست دارنده و مهربان ودارای محبت . (ناظم الاطباء). رجوع به استحباب شود.
-
مستحب
لغتنامه دهخدا
مستحب . [ م ُ ت َ ح َب ب ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحباب . دوست داشته شده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || پسندیده شده . (ناظم الاطباء). مستحسن . (اقرب الموارد). گزیده ٔ بر. مرجَّح . و رجوع به استحباب شود. || در اصطلاح فقهی ، آن فعل از عبادات که ر...
-
مستحب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستحبّ] mostahab[b] ۱. (فقه) عملی که بهجا آوردنش ثواب داشته باشد و ترک آن گناه و عقاب نداشته باشد.۲. [قدیمی] دوستداشتنی؛ نیکو و پسندیده؛ دوست داشتهشده.
-
واژههای مشابه
-
واجب و مستحب
فرهنگ گنجواژه
ضروری و غیرضروری.
-
جستوجو در متن
-
مفترض
واژگان مترادف و متضاد
فرض، لازم، واجب ≠ مستحب
-
مستحبة
لغتنامه دهخدا
مستحبة. [ م ُ ت َ ح َب ْ ب َ ] (ع ص ) تأنیث مستحب . نعت مفعولی است از مصدر استحباب . رجوع به استحباب و مستحب شود.
-
مندوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. مستحب ≠ حرام ۲. واجب ۳. منتخب، برگزیده
-
استحباب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estehbāb ۱. (فقه) مستحب بودن امری.۲. [قدیمی] خوب و نیکو شمردن.
-
استحباباً
لغتنامه دهخدا
استحباباً. [ اِ ت ِ بَن ْ ] (ع ق ) از راه استحباب . بجهت مستحب بودن .
-
واجب
واژگان مترادف و متضاد
۱. بایسته، دربایست، ضرور، ضروری، فرض، لازم ۲. درخور، سزاوار، شایسته ≠ غیرواجب، مستحب