کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستثنا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستثنا
/mostasnā/
معنی
چیزی که از حکم عمومی خارج و برکنار شده باشد؛ استثناشده؛ بیرونکردهشده.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. استثنا، جدا
۲. استثناءشده
۳. خارج از شمول حکم
۴. مشخص، ممتاز
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستثنا
واژگان مترادف و متضاد
۱. استثنا، جدا ۲. استثناءشده ۳. خارج از شمول حکم ۴. مشخص، ممتاز
-
مستثنا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مستثنیٰ] ‹مستثنی› mostasnā چیزی که از حکم عمومی خارج و برکنار شده باشد؛ استثناشده؛ بیرونکردهشده.
-
واژههای مشابه
-
مستثنا شدن
واژگان مترادف و متضاد
استثناشدن، جدا شدن
-
جستوجو در متن
-
استثنا
واژگان مترادف و متضاد
مستثنا، جدا
-
برون
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیرون، خارج ≠ درون ۲. ظاهر، برونه ≠ باطن، درونه ۳. مستثنا
-
بیرون کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیرونراندن، دفع کردن ۲. اخراج کردن، طرد کردن ۳. منفصل از خدمت کردن ۴. مستثنا کردن
-
احتراس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'ehterās ۱. خود را حفظ و نگهداری کردن.۲. (ادبی) در بدیع، نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند، یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد، مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید: «دور از جان شما».۳. نگهبانی؛ حرا...
-
جدا
واژگان مترادف و متضاد
۱. سوا، مستثنا ۲. قطع، وا ۳. تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور ۴. جداگانه، علیحده، مجزا، منتزع، منفک ۵. ممتاز ۶. متباین ۷. پراکنده، ۸. بریده، گسسته، گسیخته، منفصل، منقطع، ناپیوسته ≠ وصل، متصل، پیوسته
-
مستثنی
لغتنامه دهخدا
مستثنی . [ م ُ ت َ نا] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استثناء. بیرون کرده و استثناشده از حکم و قاعده ٔ کلی . (اقرب الموارد). بیرون آورده شده و خاص کرده شده و جدا کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). ممتاز. رجوع به استثناء شود : ای به شاهی ز نعت مستغنی وی ز شاها...
-
مستغنی
لغتنامه دهخدا
مستغنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغناء. بی نیاز. (دهار). بی نیازشونده . (منتهی الارب ). ضد مفتقر. (از اقرب الموارد) : ایزد... مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است . (تاریخ بیهقی ).ای در شاهی ز نعت مستغنی وی از شاهان به جاه مستثنا. مس...
-
کنار
لغتنامه دهخدا
کنار. [ ک َ / ک ِ ] (اِ) نقیض میان . (برهان ). کناره ٔ چیزی وگوشه و طرف . (غیاث ). گوشه و طرف . (آنندراج ). ضد میان و آن را کران نیز گویند. (انجمن آرا) : برادر نداری نه خواهر نه زن چو شاخ گلی بر کنار چمن . فردوسی .پسر زاد ماهی که گفتیش مهرفرود آمد ان...