کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستترف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستترف
لغتنامه دهخدا
مستترف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استتراف . بدکار و نافرمان . (منتهی الارب ). رجوع به استتراف شود.
-
واژههای همآوا
-
مستطرف
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ رَ) [ ع . ] (ص .) نو، تازه ، شگفت .
-
مستطرف
لغتنامه دهخدا
مستطرف . [ م ُ ت َ رَ ](ع ص ، اِ) نعت مفعولی از استطراف . آنکه خانه زاد و از نتایج صاحب خود نباشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هر گیاه که هنوز در غلاف خود باشد. || مال نو. || مستطرف الایام ؛ اول زمانه : فعلته فی مستطرف الایام . (منتهی الارب ). ...
-
مستطرف
لغتنامه دهخدا
مستطرف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطراف . آنکه نو می شمارد چیزی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || آنکه از نو پیدا می کند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). رجوع به استطراف شود.
-
مستطرف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostatraf ۱. تازه؛ نو.۲. شگفت؛طرفه؛ عجیب.