کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستبعد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مستبعد
/mostab'ad/
معنی
دور؛ بعید؛ دورازانتظار.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بعید، دور، دور ازذهن ≠ قریب، نزدیک
۲. دور ازواقعیت، ناممکن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستبعد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بعید، دور، دور ازذهن ≠ قریب، نزدیک ۲. دور ازواقعیت، ناممکن
-
مستبعد
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ عِ) [ ع . ] (اِمف .) دور، بعید، دشوار و مشکل .
-
مستبعد
لغتنامه دهخدا
مستبعد. [ م ُ ت َ ع َ ](ع ص ) نعت مفعولی از استبعاد. || بعید و دور شمرده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دورانگاشته . دور. بعید. دشوار. (غیاث ). رجوع به استبعاد شود.- مستبعد است ؛ دور است از واقع. بعید است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مستبعد
لغتنامه دهخدا
مستبعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبعاد. || دوری جوینده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دوری خواهنده . (غیاث ) (آنندراج ). || بعید و دور شمرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبعاد شود.
-
مستبعد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostab'ad دور؛ بعید؛ دورازانتظار.
-
جستوجو در متن
-
دور
واژگان مترادف و متضاد
۱. بعید، پرت، متباعد ۲. مستبعد ۳. جدا، منفک ۴. مهجور ۵. منفصل ۶. بری ۷. دیر ≠ قریب، نزدیک
-
بعید
واژگان مترادف و متضاد
۱. پرت، دور، دورافتاده، متباعد ≠ نزدیک، قریب ۲. بیگانه ۳. نامحتمل، غیرمحتمل، مستبعد ۴. باورنکردنی، دورازذهن، دور از انتظار ۵. خلاف، ناروا
-
استغراب
لغتنامه دهخدا
استغراب . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخت بخندیدن . (تاج المصادر بیهقی ). نیک سخت بخندیدن . (زوزنی ). مبالغه کردن در خنده . و اُستغرب ، مجهولاً کذلک . (منتهی الارب ). || غریب و عجیب آمدن . (زوزنی ). عجیب و غریب شمردن . غریب آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). بعید ش...
-
جزری
لغتنامه دهخدا
جزری . [ ج َ زَ ] (اِخ ) محمدبن محمد شافعی قاری ملقب به شمس الدین . وی از متأخران قراء و محدثان عامه بود و در فن خود فضل و تبحر داشت . در بعضی از کتب نیز ذکر او آمده و در پاره ای از موارد بوصف «صاحب اربعین » ذکر گردیده است . او قراآت قرآن مجید را از...
-
کاتب سیاری
لغتنامه دهخدا
کاتب سیاری . [ ت ِ ب ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) احمدبن محمدبن سیاربن عبداﷲ کاتب بصری مکنی به ابوعبداﷲ، در زمان حضرت امام حسن عسکری (ع ) متوفی 260 هجری از نویسندگان آل طاهر و ضعیف الحدیث و مردودالروایه و فاسدالمذهب و تناسخی المشرب بود. از تألیفات اوست :1- ...
-
دورادور
لغتنامه دهخدا
دورادور. (اِ مرکب ، ق مرکب ) با فاصله ٔ بسیار. از دور. (ناظم الاطباء). از ساحت دور. از بسیار دور. (یادداشت مؤلف ) : بعد از این دورادور دستبردی کرده و جمع می باشیم و نمی پراکنیم تا ضجر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 509). علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی...
-
روحانی سمرقندی
لغتنامه دهخدا
روحانی سمرقندی . [ ی ِ س َ م َ ق َ ] (اِخ ) ابوبکربن محمدبن علی روحانی . از شاعران استاد قرن ششم است . نعت و اسم و نسب او را عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 282)«الاجل الافضل تاج الحکماء عطارد الثانی ابوبکربن محمدبن علی الروحانی » آورده است . آذر در آتشک...
-
مبالغه
لغتنامه دهخدا
مبالغه . [ م ُ ل َ غ َ ] (ع اِمص ) (از «مبالغة» عربی ) سخت کوشیدن در کاری . (غیاث ). مأخوذ ازتازی ، کوشش و سعی و جهد و سعی بلیغ. (ناظم الاطباء). به پایان رسیدن جهد در کاری . اجتهاد در امری . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || غلو. گزافه . گزافه کاری . ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الخجستانی . نظامی عروضی در چهار مقاله (چ لیدن ص 26) آرد: احمدبن عبداﷲالخجستانی را پرسیدند که تو مردی خربنده بودی بامیری خراسان چون افتادی ؟ گفت ببادغیس در خجستان روزی دیوان حنظله ٔ بادغیسی همی خواندم بدین دو بیت رسید...