کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستان آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستان آباد
لغتنامه دهخدا
مستان آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قرلو بخش میاندوآب شهرستان مراغه . واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 2هزارگزی باختر راه شوسه ٔ شاهین دژ به میاندوآب . 138 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایرا...
-
مستان آباد
لغتنامه دهخدا
مستان آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 24هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 20هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به تبریز. 580 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
جستوجو در متن
-
احمدبیک
لغتنامه دهخدا
احمدبیک . [ اَ م َ ب َ ] (اِخ ) یکی از متأخرین شعرای ایران از مردم اصفهان . او بهندوستان رحلت کردو پس از چند سال که در بنگاله اقامت گزید بشاهجهان آباد رفت و بخدمت شاه جهان پیوست و این بیت از اوست :از جنبش نسیم سحرگاه لاله هابر یکدگر زدند چو مستان پی...
-
خراب
لغتنامه دهخدا
خراب . [ خ َ ] (ع مص ) ویران شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر زوزنی )(دهار). || (اِمص ) ویرانی . بیرانی . (از منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ) (دهار) : ز مهر و کین تو چرخ و فلک گوهر ساخت که هر دو مایه ٔ عمران شد و اصل خراب ...
-
شما
لغتنامه دهخدا
شما. [ ش ُ ] (ضمیر) ضمیر جمع مخاطب . ضمیر شخصی منفصل دوم شخص جمع. انتم . کم . انتن . (یادداشت مؤلف ) : کدام است مرد از شما نام خواه که آید پدید از میان سپاه . فردوسی .دل خرابی می کند دلدار را آگه کنیدزینهار ای دوستان جان من و جان شما. حافظ.ای صبا با...
-
داد و ستد
لغتنامه دهخدا
داد و ستد. [ دُ س ِ ت َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) مخفف دادن و ستدن : چو بستانی ببایدت دادکز داد و ستد جهان شد آباد.نظامی .دهد بستاند و عاری نداردبجز داد و ستد کاری ندارد. نظامی .خانه ٔ داد و ستد است این جهان کاین بدهد حالی و بستاند آن . نظامی || بده...
-
صبوح
لغتنامه دهخدا
صبوح . [ ص َ ] (ع اِ) بامدادی از شیر و شراب و مانند آن ، خلاف غبوق . (منتهی الارب ). شرابی که بوقت بامداد خورده میشود، ضد غبوق که بوقت شام خورند. (غیاث اللغات ). آن شراب که از پس صبح خورند. (ربنجنی ) (مهذب الاسماء). شرب در صبح . (بحر الجواهر). شرابی ...
-
زیردست
لغتنامه دهخدا
زیردست . [ دَ ] (ص مرکب ) مقابل زبردست . کِه ْ. کهتر. فرودست . مرئوس . تابع. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رعیت . (دهار) (محمودبن عمر) (زمخشری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). آنکه تحت امر دیگری بکار پردازد. فرودست . خدمتگزار. (فرهنگ فارسی معین ). م...
-
آن
لغتنامه دهخدا
آن . (ضمیر، ص ) اسم اشاره بدور، چنانکه «این » اسم اشاره به نزدیک است . ج ، آنان ، آنها. و گویند آنان مخصوص بذوی الروح و آنها در غیرذوی الروح و هم در ذوی الروح مستعمل است : نزد آن شاه زمین کردش پیام داروئی فرمای زامهران بنام . رودکی .آمد آن نوبهار توب...
-
پرستنده
لغتنامه دهخدا
پرستنده .[ پ َ رَ ت َ دَ / دِ ] (نف ) پرستار. بنده . عبد. برده . چاکر. خادم . غلام . نوکر. خدمتکار. قَین . وصیف : عبدالرحمن [ بن مسلم ] گفت برادرم قتیبة از این نیندیشد اگر من پرستنده ای از آن خویش بفرستم ایشان بجهان اندر بپراکنند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ...
-
کابل
لغتنامه دهخدا
کابل . [ ب ُ ] (اِخ ) شهر مهم و پایتخت افغانستان در 43درجه و 30 دقیقه عرض شمالی و 69 درجه و 13 دقیقه ٔ طول شرقی ، در 1762 گزی فوق سطح دریا واقع در نجدی حاصلخیز و پر آب و جمعیت آن در حدود 150000 تن است . (برهان قاطع چ معین حاشیه ٔ لغت کابل بنقل از دائ...
-
ابوحنیفه ٔ اسکافی غزنوی
لغتنامه دهخدا
ابوحنیفه ٔ اسکافی غزنوی . [ اَ ح َ ف َ ی ِ اِ ی ِغ َ ن َ ] (اِخ ) ابوالفضل بیهقی در تاریخ خود آورده است که : در این روزگار که تاریخ اینجا رسانیده بودم ما را صحبت افتاد با استاد بوحنیفه ٔ اسکافی و شنوده بودم فضل و ادب و علم وی سخت بسیار اما چون وی را ...
-
بام
لغتنامه دهخدا
بام . (اِ) برسوی سقف که بر از آن سقف دیگر نباشد. طرف بیرونی سقف خانه . (غیاث اللغات ). طرف بیرونی سقف خانه ، و بعضی طرف درونی خانه را گفته اند به قرینه ٔ پشت بام . (برهان قاطع) (آنندراج ). ظاهر سقف از برسوی . سقف خانه از بیرون سو.(یادداشت مؤلف ). بر...
-
بر
لغتنامه دهخدا
بر. [ ب َ ] (حروف اضافه ، اِ) بلندی . (ناظم الاطباء). بالا. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). بالای . زبر. روی . سر. (ناظم الاطباء). مقابل فرود. مقابل پایین . (برهان ). مقابل زیر. بر برای استعلاست و بر زبر و بر بالای و بر روی و امثال آن غلط نباشد و قد...