کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسبغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسبغ
/mosabbaq/
معنی
در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفاعیلن به مفاعیلان یا فاعلاتن به فاعلاتان تغییر مییابد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسبغ
فرهنگ فارسی معین
(مُ بَ) [ ع . ] (اِمف .) تمام کرده شده .
-
مسبغ
لغتنامه دهخدا
مسبغ. [ م ُ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازمصدر اسباغ . رجوع به اسباغ شود. || (در اصطلاح عروض ) چون به جزوی که در آخر آن سببی باشد الفی درافزایند آن را مسبغ گویند یعنی تمام کرده ، و بعضی آن را مُسبَّغ خوانند، از تسبیغ تا مبالغت بیشتر باشد تمام کردن را. (ا...
-
مسبغ
لغتنامه دهخدا
مسبغ. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اسباغ . رجوع به اسباغ شود. || آنکه بر وی زره فراخ باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خداوند تبارک و تعالی که نعمت را بر بندگان خود تمام می گرداند. (ناظم الاطباء).
-
مسبغ
لغتنامه دهخدا
مسبغ. [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغشود. || نوزادی که پس از دمیدن روح ، مادرش او را سقط کرده باشد. (از ذیل اقرب الموارد). || (اصطلاح عروض ) رملی است که بر جزء آن حرفی افزوده گردد، چون فاعلاتان . (از ذیل اقرب الموارد...
-
مسبغ
لغتنامه دهخدا
مسبغ. [ م ُ س َب ْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر تسبیغ. رجوع به تسبیغ شود. || شترماده که بچه ٔ قریب زادن را افکنده باشد. (منتهی الارب ). بارداری که بچه ٔ خود را افکنده باشد در حالی که موی برآورده باشد. (اقرب الموارد).
-
مسبغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] (ادبی) mosabbaq در عروض، ویژگی پایهای که در آن مفاعیلن به مفاعیلان یا فاعلاتن به فاعلاتان تغییر مییابد.
-
واژههای همآوا
-
مسبق
لغتنامه دهخدا
مسبق . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر تسبیق . رجوع به تسبیق شود. || آنکه از اسبان پیشی گیرد. (از ذیل اقرب الموارد).
-
مصبغ
لغتنامه دهخدا
مصبغ. [ م ُ ص َب ْ ب َ ] (ع ص ) مصبغة: ثوب مصبغ؛ جامه ٔ رنگین . (ناظم الاطباء). رزیده . رنگ کرده . رنگ شده . مصبوغ . صبیغ. (یادداشت مؤلف ).
-
مصبغ
لغتنامه دهخدا
مصبغ.[ م ُ ب ِ ] (ع ص ) خرمابنی که غوره ٔ آن به پختن درآمده باشد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
تسبیغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] (ادبی) tasbiq در عروض، زیاد کردن الف در سبب خفیف، چنانکه در فعولن، فعولان و در فاعلاتن، فاعلاتان شود، و آن را مسبغ گویند؛ اسباغ.
-
مجحوف
لغتنامه دهخدا
مجحوف . [ م َ ] (ع ص ) مرد مبتلا به هیضه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردی که از تخمه شکم روش گرفته باشد و گرفتار هیضه . (ناظم الاطباء). || (در اصطلاح عروض ) جحف آن است که فاعلاتن را خبن کنند تا فعلاتن بماند، آنگه فاصله از آن بیندازند «تن »بماند «فع»...
-
تسبیغ
لغتنامه دهخدا
تسبیغ. [ ت َ ] (ع مص ) بچه افکندن شتر که به زادن نزدیک آمده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). افکندن ناقه بچه ٔ ناتمام خود را. (از متن اللغة). بچه انداختن آبستن . (از اقرب الموارد): سبغت الناقه ولدها: القته لغیر تمام و قد اشعر فهی مسبغ،...
-
منسرح
لغتنامه دهخدا
منسرح . [ م ُ س َرِ ] (ع ص ) مرد با هم پاگشاده ٔ ستان خفته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد ستان خفته پاها را از هم گشاده .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برهنه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عریان و گویند: فلان منسرح من اثواب الکرم . (از اقرب...