کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسامحه شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسامحه شدن
مترادف و متضاد
کوتاهی شدن، اهمال شدن، سهلانگاری شدن، تغافل شدن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسامحه شدن
واژگان مترادف و متضاد
کوتاهی شدن، اهمال شدن، سهلانگاری شدن، تغافل شدن
-
واژههای مشابه
-
مسامحة
لغتنامه دهخدا
مسامحة. [ م ُ م َ ح َ ] (ع مص ) آسانی کردن با کسی . (منتهی الارب ). کار سهل فراگرفتن . (تاج المصادر بیهقی ). کار با کسی سهل گرفتن . (دهار). مساهله کردن و آسان گرفتن کاری بر کسی . (اقرب الموارد). به نرمی رفتار کردن . موافقت کردن با کسی بر خواسته ٔ او....
-
مسامحه داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن ۲. آسانگرفتن، سهل انگاشتن ۳. طفره رفتن ۴. بهتاخیر انداختن
-
مسامحه کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهمال کردن، اهمال ورزیدن، کوتاهی کردن، سستی کردن، قصور ورزیدن، کاهلی کردن ۲. آسان گرفتن، سهل انگاشتن ۳. طفره رفتن ۴. بهتاخیر انداختن
-
مسامحه کردن
لغتنامه دهخدا
مسامحه کردن . [ م ُ م َ ح َ / م ِ ح ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سهل انگاری کردن . تساهل نمودن . مدارا کردن . اغماض کردن . و رجوع به مسامحه شود.
-
مسامحه کار
لغتنامه دهخدا
مسامحه کار. [ م ُ م َ ح َ / م ِ ح ِ ] (ص مرکب ) سهل انگار. مسامح . متساهل . و رجوع به مسامحه شود.
-
مسامحه کار
دیکشنری فارسی به عربی
لامبالي , مهمل
-
تعلل و مسامحه
فرهنگ گنجواژه
کوتاهی.
-
تنبلی و مسامحه
فرهنگ گنجواژه
تنبلی.
-
جستوجو در متن
-
سست شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ضعیفشدن، ناتوان گشتن، بیرمق شدن، کمزور شدن ۲. درماندن، واماندن، از کار افتادن ۳. دلسردشدن، مایوس شدن، نومید شدن ۴. مردد شدن، تردید داشتن ۵. کاهلی کردن، تنبلی کردن، مسامحه کردن ۶. شل شدن، کند شدن
-
تب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تپ› (پزشکی) tab حالت زیاد شدن حرارت بدن که گاهی با برخی تغییرات موضعی و امراض دیگر همراه است.〈 تب آوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] مبتلا شدن به تب.〈 تب خرگوشی: (پزشکی) = تولارمی〈 تب دق: (پزشکی) = سلّ〈 تب راجعه: (پزشکی) بیماری عف...
-
حوالة
لغتنامه دهخدا
حوالة. [ ح َ ل َ ] (ع اِ) تمسک و برات و سفته . (ناظم الاطباء). برات که بدائنان دهند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مشتق است از تحول بمعنی انتقال و در شرع نقل دین و تحول آن است از ذمه ٔ محیل به محال علیه . (تعریفات ). || کفالت . (منتهی الارب ). || مأمور...
-
مبین
لغتنامه دهخدا
مبین . [ م ُ ب َی ْ ی َ ] (ع ص ) بیان کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || پیدا و آشکار کرده شده . (ناظم الاطباء). هویدا. آشکار. روشن : گفتم تبرک مدح سلاطین مبین از آنک سحر مبین به شعر مبین درآورم . خاقانی .سلیمان وار مهر حسبی اﷲمرا بر خا...