کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسالمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسالمة
لغتنامه دهخدا
مسالمة. [ م ُ ل َ م َ ] (ع مص ) مسالمت . مسالمه . سلام . صلح کردن با یکدیگر و آشتی کردن با کسی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). با کسی صلح کردن . (المصادر زوزنی ). آشتی کردن با کسی . (تاج المصادر بیهقی ). و رجوع به مسالمت و سلام و مسالمه شود.
-
واژههای مشابه
-
مسالمه
لغتنامه دهخدا
مسالمه . [ م ُ ل َ م َ ] (ع مص ) مسالمة. مسالمت . سلام به یکدیگر. (ناظم الاطباء).- مسالمه کردن ؛ سلام کردن به دیگری .(ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
مسالمت
واژگان مترادف و متضاد
آرامش، آشتی، آشتیخواهی، آشتیطلبی، خوشرفتاری، سازش، سازگاری، سلامتجویی، صلحجویی، صلحطلبی، ملایمت
-
مسالمت
فرهنگ فارسی معین
(مُ لِ مَ) [ ع . مسالمة ] (مص ل .) آشتی کردن ، از روی صلح و آشتی رفتار کردن .
-
مسالمت
لغتنامه دهخدا
مسالمت . [ م ُ ل َ م َ] (ع مص ، اِمص ) مسالمة. مسالمه . با هم صلح کردن و آشتی کردن . (غیاث ). مصالحت . سازگاری . سازواری . رجوع به مسالمة و مسالمه شود.- به مسالمت ؛ به سلم . به آشتی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| در اصطلاح تصوف ، عبارت است از آنکه نفس د...
-
مسالمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مسالَمة] mosālemat ۱. آشتی کردن.۲. بیگزندی.۳. خوشرفتاری.۴. صلحطلبی.
-
جستوجو در متن
-
مسالمت
لغتنامه دهخدا
مسالمت . [ م ُ ل َ م َ] (ع مص ، اِمص ) مسالمة. مسالمه . با هم صلح کردن و آشتی کردن . (غیاث ). مصالحت . سازگاری . سازواری . رجوع به مسالمة و مسالمه شود.- به مسالمت ؛ به سلم . به آشتی . (یادداشت مرحوم دهخدا).|| در اصطلاح تصوف ، عبارت است از آنکه نفس د...
-
مسالمت
فرهنگ فارسی معین
(مُ لِ مَ) [ ع . مسالمة ] (مص ل .) آشتی کردن ، از روی صلح و آشتی رفتار کردن .
-
مسالم
لغتنامه دهخدا
مسالم . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر مسالمة. صلح کننده و آشتی کننده با کسی . رجوع به مسالمة و مسالمت شود. || معاهد. عهدی . کافری که با مسلمانان پیمان دارد. آن کافر که قوم او با مسلمانان عهد دارند. خلاف حربی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
صلح کردن
لغتنامه دهخدا
صلح کردن . [ ص ُ ک َ دَ ] (مص مرکب )آشتی کردن . سازش کردن . مصالحه . مسالمة : ای که شمشیر جفا بر سر ما آخته ای صلح کردیم که ما را سر پیکار تو نیست . سعدی .حاکمی گر عدل خواهی کرد با ما یا ستم بنده ایم ار صلح خواهی کرد با ما یا نبرد. سعدی .گر صلح کنی ل...
-
آشتی
لغتنامه دهخدا
آشتی . (اِ) (از پهلوی آشتیه ) دوستی از نو کردن . ترک جنگ . رنجشی را از کسی فراموش کردن . صلح . مصالحه . سلم . مسالمه . موادعه . هدنه . مهادنه . سازش . مقابل جنگ و پنداشتی و حرب : چو از آشتی شادی آید بچنگ خردمند هرگز نکوشد بجنگ . ابوشکور.ز جنگ آشتی بی...