کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسارح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مسارح
/masāreh/
معنی
چراگاه.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسارح
فرهنگ فارسی معین
(مَ رِ) [ ع . ] (اِ.) ج مسرح ؛ چراگاه ها.
-
مسارح
لغتنامه دهخدا
مسارح . [ م َ رِ ] (ع اِ) ج ِ مِسرح . (اقرب الموارد). رجوع به مسرح شود. || ج ِ مَسرح . (دهار) (منتهی الارب ). چراگاهها. رجوع به مسرح شود : که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطارامطار این علوم سیراب میگردد. (تاریخ بیهقی ص 4).
-
مسارح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ مسرَح] [قدیمی] masāreh چراگاه.
-
واژههای همآوا
-
مصارح
لغتنامه دهخدا
مصارح . [ م ُ رَ ] (ع ص ) هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء).
-
مصارح
لغتنامه دهخدا
مصارح . [ م ُ رِ ] (ع ص ) آنکه آشکار می کند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مسرح
لغتنامه دهخدا
مسرح . [ م ِ رَ ] (ع اِ) شانه . (منتهی الارب ). مشط. ج ، مسارح . (اقرب الموارد).
-
مراعی
لغتنامه دهخدا
مراعی . [ م َ ] (ع اِ) سبزه زارها که ستوران رادر آن چرانند. (غیاث اللغات ). ج ِ مَرعی ̍. (دستورالاخوان ). رجوع به مرعی شود : احوال مراعی و شکارگاهها ببین . (سیاستنامه از فرهنگ فارسی معین ). که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطار امطار این علوم ...
-
مسرح
لغتنامه دهخدا
مسرح . [ م َ رَ ] (ع اِ) چراگاه . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرعی . (اقرب الموارد). ج ، مَسارح . (منتهی الارب ) : می رهم زین چار میخ چارشاخ میجهم در مسرح جان زین مناخ . مولوی .مثنوی را مسرح و مشروح ده صورت امثال او را روح ده . مولوی .|| مک...
-
عیسی
لغتنامه دهخدا
عیسی . [ سا ](اِخ ) ابن سنجربن بهرام بن جبریل اربلی حاجری ، مکنی به ابویحیی و ملقب به حسام الدین . شاعری نیکوپرداز بود. اصل وی از ترکان میباشد و از اهالی اربل بوده است .و به سبب اینکه نام حاجر (از بلاد حجاز) را در اشعارخود بسیار به کار برده است بدین ...
-
مناجح
لغتنامه دهخدا
مناجح . [م َ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُنجِح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منجح ، به معنی فیروزمند. (آنندراج ). || در شواهد زیر به معنی رستگاریها و پیروزیها و برآمدن حاجات آمده که بنابر قاعده باید جمع مَنجَح یا مَنجَحَة باشد، اما ای...