کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بوزدا
دیکشنری فارسی به عربی
مزيل الروائح
-
برطرف کننده بوی بد
دیکشنری فارسی به عربی
مزيل الروائح
-
ماده دافع بوی بد
دیکشنری فارسی به عربی
مزيل الروائح
-
تجنیس بالتخلیة
لغتنامه دهخدا
تجنیس بالتخلیة. [ ت َ بِت ْ ت َ ی َ ] (ع اِ مرکب ) دو کلمه که مشابهت داشته باشند جز در حرف اول یا وسط یا آخر. صاحب آنندراج گوید: نوع ششم تجنیس بالتخلیه یعنی تجانس تخلیه و آن سه گونه است : اول مضارع ، دوم مزیل ، سوم مطرف . (از آنندراج ). رجوع به تجنیس...
-
مزیال
لغتنامه دهخدا
مزیال . [ م ِزْ ] (ع ص ) مرد زیرک پاکیزه خوی . مِزْیَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || آمیزنده ٔ امور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). راتق و فاتق . (اقرب الموارد). و رجوع به مزیل شود.
-
مخلط
لغتنامه دهخدا
مخلط. [ م ِ ل َ ] (ع ص ) مرد به هر کاری درآمیزنده و فسادافکننده ٔ در آن ، یقال هو مخلط مزیل ؛ کما یقال هو رائق فائق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به مخلاط شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبدالعزیز اندلسی . او راست : شرح بناءالافعال موسوم به مانع الفناء و مزیل العناء عن کتاب البناء که بسال 1038 هَ .ق . از آن فارغ شده است .
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن ابی الرضاء موصلی مکنی به ابوالمجد.او راست : غایةالوسائل الی معرفة الاوائل . و مزیل الارتیاب عن مشیمةالانتساب در تقویم بلدان . (کشف الظنون ).
-
وجاهت
لغتنامه دهخدا
وجاهت . [ وَ هََ ] (از ع ، اِمص ) خوبرویی و زیبایی .خوشگلی . (ناظم الاطباء). خوبرویی . (آنندراج ). حسن و جمال . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || روشناسی . || عزت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). و به کسر واو خطاست . (غیاث اللغات از کشف و ...
-
حسن یکیشهری
لغتنامه دهخدا
حسن یکیشهری . [ ح َس َ ن ِ ی َ ش َ ] (اِخ ) (خواجه ...) ابن یوسف . وی به نیابت امیر سلطان به بروسه رفت و سپس به مکه شد و در بازگشت در قدس در 846 هَ . ق . درگذشت . او راست : مزیل الشکوک به ترکی در تصوف . (هدیة العارفین ج 1 ص 288).
-
زدا
لغتنامه دهخدا
زدا. [ زِ / زُ / زَ ] (نف مرخم ) زدای . بر طرف کننده و دفع کننده و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). زداینده . زائل کننده . نابود کن . مزیل .- دل زدا ؛ رجوع به «دل » شود.- رنگ زدا ؛ زداینده ٔ رنگ . رنگ زدای .- زنگ زدا ؛ دور کننده ٔ زنگ...
-
وداع
لغتنامه دهخدا
وداع . [ وَ ] (ع مص ) بدرود کردن . (غیاث اللغات از مدار و بهار عجم و کشف و صراح و مزیل ). بدرود نمودن . (آنندراج ). خدانگهداری کردن . خداحافظی کردن . (یادداشت مؤلف ). || (اِمص ) اسم مصدر است تودیع را و آن تفأل است به تن آسانی و راحت که لاحق حال او ...
-
هوا خوردن
لغتنامه دهخدا
هوا خوردن . [ هََ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) استنشاق هوا. فروبردن هوای پاک به درون ریه ها. هواخوری .- هوا خوردن باده ؛ کنایه از زایل شدن کیفیت شراب است ، چه تصرف هوا مزیل نشأه ٔ شراب است . (غیاث از مصطلحات ) : رنگ نماند در لبش از نفس فسردگان باده...
-
درادوزا
لغتنامه دهخدا
درادوزا. [ دَرْ را ] (نف مرکب ) درنده و دوزنده . صفت دائمی از دریدن ودوزیدن (دوختن ). || آنکه خوب برش و دوخت کند. || راتق و فاتق . (آنندراج ). مخلط مِزیل . (السامی نسخه ٔ عکسی ص 134). صاحب تجربه و دانا و عاقل باشد که اگر احیاناً کاری ناصواب از او سرز...
-
رضوان
لغتنامه دهخدا
رضوان . [ رِض ْ ] (اِخ ) العدل بیبرس (الشیخ ). از نویسندگان قرن چهاردهم هجری است . او راست : 1- الجوهر المتین فی الصلوة علی خاتم النبیین چ بولاق 1313 هَ . ق . 2- خلاصة الکلام فی مولد المصطفی علیه الصلوة والسلام چ بولاق 1313 هَ . ق . 3- روضة المحتاجین...