کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مزون
معنی
(مِ زُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ذره ای بنیادی با بر هم کنش های هسته ای قوی و عدد بار یونی صفر و جرمی بین الکترون و نوکلئون . (فیزیک ). 2 - محل تهیه و فروش لباس .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
house
-
جستوجوی دقیق
-
meson
مزون
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ذرهای بنیادی با برهمکنشهای هستهای قوی و عدد بار یونی صفر و جِرمی بین الکترون و نوکلئون
-
مزون
فرهنگ فارسی معین
(مِ زُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ذره ای بنیادی با بر هم کنش های هسته ای قوی و عدد بار یونی صفر و جرمی بین الکترون و نوکلئون . (فیزیک ). 2 - محل تهیه و فروش لباس .
-
مزون
لغتنامه دهخدا
مزون . [ م َ ] (اِخ ) نام بلاد عمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نامی است که ایرانیان بزمین عمان میداده اند و مزون به معنی ملاحان باشند چه اردشیر بابکان مردم آنجارا به ملاحی واداشت . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مزون
لغتنامه دهخدا
مزون . [ م ُ ] (ع مص ) مَزن . گذشتن بر اراده ٔ خود. || رفتن . || روشن گردیدن روی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَزْن شود.
-
مزون
واژهنامه آزاد
مزون هم معنی بوتیک است. اصل واژه فرانسوی است.
-
واژههای مشابه
-
pseudoscalar meson
مزون شبهنردهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← ذرۀ شبهنردهای
-
جستوجو در متن
-
meson
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مزون
-
mesons
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مزون ها
-
kappa-meson
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کاپا-مزون
-
pseudoscalar particle
ذرۀ شبهنردهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ذرهای شبهپایدار با اسپین صفر و پاریتۀ (parity) فرد متـ . مزون شبهنردهای pseudoscalar meson
-
مانسار
لغتنامه دهخدا
مانسار. (اِخ ) معمار فرانسوی (1598-1666م .) وی آثار زیبایی از هنر معماری در فرانسه بوجود آورد که از آن جمله است . «هتل وریر« » بانگ دوفرانس »، جلوخان «هتل کارناواله »، قصربلوا و قصر مزون . (از لاروس ).
-
مزن
لغتنامه دهخدا
مزن . [ م َ زَ ] (ع اِ) خوی و روش . و رجوع به مزون برای معانی اول تا سوم شود. حال .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). خوی و عادت و روش و طریقه و حال . (ناظم الاطباء). این کلمه تصحیف مَرِن (با رای مهمله ) نیست ؛ گویند، ما زال علی هذاالمزن ؛ یعن...
-
مزن
لغتنامه دهخدا
مزن . [ م َ ] (ع مص ) مُزون . گذشتن بر اراده ٔ خود و رفتن . || روشن گردیدن روی . || پرکردن خیک را. || ستودن . || فضیلت دادن و در غیبت ستودن کسی را نزد صاحب شوکتی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || فرار از دشمن . گر...