کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزدکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مزدکی
/mazdaki/
معنی
پیرو آیین مزدک.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزدکی
فرهنگ فارسی معین
(مَ دَ) (ص نسب .) منسوب به مزدک ، پیرو آیین مزدک .
-
مزدکی
لغتنامه دهخدا
مزدکی . [ م َ دَ ] (ص نسبی ) منسوب به مزدک . پیرو آئین مزدک . پیرو مزدک : بدشت آمد از مزدکی صدهزاربرفتند شادان بر شهریار. فردوسی .تا جنت است و دوزخ باشد هرآینه این مسکن موحد و آن جای مزدکی . سوزنی (دیوان ص 361).اینت علی رایتی قاتل هر خارجی وینت قباد ...
-
مزدکی
لغتنامه دهخدا
مزدکی . [ م ُ دَ ] (اِ) علک . کندور. کُندر. (زمخشری ). شاید کلمه ٔ مزدکی تحریفی از مصطکی باشد. رجوع به علک و کندر شود.
-
مزدکی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به مزدک) mazdaki پیرو آیین مزدک.
-
جستوجو در متن
-
کندور
لغتنامه دهخدا
کندور. [ ک ُ ] (اِ) کندر و مصطکی . (ناظم الاطباء). علک . کندر. مزدکی . (زمخشری ).
-
مرغیان
لغتنامه دهخدا
مرغیان . [ م َ رَ ] (اِخ ) مَرَغی ها. مرقیان . فرقه ای مقیم نواحی مجاور الموت گویند مزدکی اصل اند.
-
مرغی
لغتنامه دهخدا
مرغی . [ م َ رَ ] (اِخ ) فرقه ای با عقاید خاص ساکن برخی نواحی مجاور الموت چون ده دیکین وگرمارود و غیره . برخی آنان را مزدکی شمرند. مرقی .
-
مزدکیان
لغتنامه دهخدا
مزدکیان . [ م َ دَ ] (اِخ ) ج ِ مزدکی . پیروان مزدک . رجوع به مزدک شود : قباد قول موبد را پذیرفت و مزدکیان را به نوشیروان سپرد تا آنان را براندازد. (مزدیسنا ص 384 چ 1).
-
بازانس
لغتنامه دهخدا
بازانس . [ ن ِ ] (اِخ ) نام پزشک و اسقف مسیحیان ایران است که در انجمن روحانیون که از طرف کواذ برای مباحثه با مدافعین کیش مزدکی فراهم شد، دعوت شده بود. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 384 شود.
-
بزرجمهری
لغتنامه دهخدا
بزرجمهری . [ ب ُ زُ م ِ ] (حامص ) عمل و کار بزرجمهر. دانایی . حکیمی . حکمت دانی :خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کندتأیید میر باد که حرز امان ماست .خاقانی .
-
مزادکه
لغتنامه دهخدا
مزادکه . [ م َ دِ ک َ ] (اِخ ) جمع مکسر مزدکی . مزدکیان : که سر همه ٔ دهریان حکماء اول بوده اند و رؤوس مزادکه چون ... (کتاب النقض ص 470). و مزادکه و دهریه و فلاسفه و اباحتیان این است .(کتاب النقض ص 101). رجوع به مزدک و مزدکیان شود.
-
حرز امان
لغتنامه دهخدا
حرز امان . [ ح ِ زِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) تعویذی که برای مقابلت با دشمن بر خویش می بستند : خصم ار بزرجمهری یا مزدکی کندتأیید میر باد که حرز امان ماست . خاقانی .ای اعتقاد نه زن و ده یار مصطفات از نوزده زبانیه حرز امان شده . خاقانی .ملک را حرز...
-
داذهرمز
لغتنامه دهخدا
داذهرمز. [ هَُ م ُ ] (اِخ ) از موبدان زمان قباد ساسانی . پدر انوشیروان که در مبارزه ٔ خسرو انوشیروان با مزدکیان نقش مهمی داشته و از جمله موبدانی است که خسرو برای مجادله و مباحثه دررد آیین مزدکی برگزیده است . رجوع به ایران در زمان ساسانیان ص 384 شود. ...
-
پیریعقوب باغستانی
لغتنامه دهخدا
پیریعقوب باغستانی . [ ی َع ْ ب ِ غ ِ ] (اِخ ) از شیادان تبریز بعهد غازان خان . وی گروهی از تبریزیان را گرد خود جمع کرد و مردم را بسلطنت آلافرنگ پسر ارشد گیخاتو بشارت داد و یکی از مریدان خویش را به اردو فرستاد تا ملازمان رکاب غازان را نیز بسلطنت دعوت ...