کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزدِ دست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزدِ دست
لهجه و گویش تهرانی
دستمزد ،پاداش.خوب مزد دست منو دادی
-
واژههای مشابه
-
مزد
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجر، اجرت، بهره، پاداش، پاداشن، ثواب ۲. حقالعمل، حقالقدم، دسترنج، کرایه ۳. کارمزد، کمیسیون ۴. جزا، عوض، مکافات ۵. نصیب
-
مزد
فرهنگ فارسی معین
(مُ) [ په . ] (اِ.) اجرت ، مجازاً: پاداش .
-
مزد
لغتنامه دهخدا
مزد.[ م َ ] (ع اِ) سرما. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یقال : مارأینا مزداً فی هذا العام ؛ أی برداً. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نوعی از گائیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mozd] ‹مزده› mozd ۱. آنچه در برابر کاری گرفته شود؛ اجرت.۲. پاداش.
-
مزد
دیکشنری فارسی به عربی
اجر , تاجير , راتب تقاعدي ، أجْرٌ ، أجرة
-
مزد بردن
واژگان مترادف و متضاد
بهرهور شدن، بهرهمند شدن، اجرت گرفتن، پاداش گرفتن
-
مزد دادن
واژگان مترادف و متضاد
پاداش دادن، اجرت دادن
-
equal pay
مزد برابر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] برداشتی که براساس آن گروههای مختلف مانند مردان و زنان باید در مقابل کار مشابه، مزد مشابه دریافت کنند
-
پای مزد
فرهنگ فارسی معین
(مُ) (اِمر.) نک پارنج .
-
دندان مزد
فرهنگ فارسی معین
( ~. مُ) (اِمر.) پول یا جنسی که پس از اطعام مساکین به آنان دهند.
-
درمان مزد
لغتنامه دهخدا
درمان مزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) حق العلاج . (یادداشت مرحوم دهخدا). حق المعالجه .
-
دندان مزد
لغتنامه دهخدا
دندان مزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشان دهند، و این رسم در قدیم متعارف بوده است و آن را مزد دندان هم می گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطب...
-
مزد بیوسیدن
لغتنامه دهخدا
مزد بیوسیدن . [ م ُ ب ِ / ب ُ دَ ] (مص مرکب ) احتساب . (تاج المصادر بیهقی ). منتظر مزد شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).