کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزاعمت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مزاعمت
معنی
(مُ عَ مَ) [ ع . مزاعمة ] 1 - (مص م .) انبوهی کردن . 2 - (اِمص .) انبوهی .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزاعمت
فرهنگ فارسی معین
(مُ عَ مَ) [ ع . مزاعمة ] 1 - (مص م .) انبوهی کردن . 2 - (اِمص .) انبوهی .
-
مزاعمت
لغتنامه دهخدا
مزاعمت . [ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) مزاعمة. رجوع به مزاعمه شود. || شهادت : این هر دو لفظ [ شهادت و مزاعمت ] بر یکی معنی همی روند. (التفهیم ص 480). || طلب کردن کوکب است زعامت برجی را که در او حظی دارد به اتصال نظر یا به اتصال محل و آن کوکب را مزاعم آن بر...
-
واژههای همآوا
-
مزاعمة
لغتنامه دهخدا
مزاعمة.[ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (منتهی الارب ). مزاحمت نمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مزاعمت شود.
-
مزعامة
لغتنامه دهخدا
مزعامة. [ م ِ م َ ] (ع اِ) مار. مزعافة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مزعافة شود.
-
مظائمة
لغتنامه دهخدا
مظائمة. [ م ُ ءَ م َ ] (ع مص ) دو خواهر را دو کس خواستن . (منتهی الارب )(ناظم الاطباء). با خواهر زن دیگری ازدواج کردن . (ازاقرب الموارد) (از محیط المحیط). هم ریشی . هم پاچگی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مظائبه شود.
-
جستوجو در متن
-
مزاعم
لغتنامه دهخدا
مزاعم . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) شاهد. رجوع به مزاعمت شود.
-
مزاعمة
لغتنامه دهخدا
مزاعمة.[ م ُ ع َ م َ ] (ع مص ) انبوهی کردن . (منتهی الارب ). مزاحمت نمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مزاعمت شود.
-
شهادت
لغتنامه دهخدا
شهادت . [ ش َ دَ ] (ع مص ، اِمص ) مأخوذ از شهادة تازی . گواهی دادن . (غیاث اللغات ). گواهی : دیگر دوات آوردند از دیوان رسالت بنهادند و خواجه ٔ بزرگ و حاضران خطهای خویش در معنی شهادت نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295).- شهادت اخرس ؛ شهادت شخص گنگ و آ...
-
غریب
لغتنامه دهخدا
غریب . [ غ َ ] (ع ص ) هر چیزی نادر و نو.(منتهی الارب ) (آنندراج ). نادر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). عجیب و نادر. (فرهنگ نظام ). شگفت . عجیب و غیر مأنوس . (المنجد). بدیع. تازه . طرفه : غریب آهوئی آمدم در کمندکه از بند جست و مرا کرد بند. فردوسی (ا...