کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مژیده
لغتنامه دهخدا
مژیده . [ م َ دَ / دِ ] (اِ) جفتک چارکش . (اشتینگاس ) (از شعوری ). مژید. (شعوری ). نوعی از بازی است که آن را خیزبگیر خوانند و بعضی گویند بازی مزاد است . (آنندراج ) (برهان ). یک نوع از بازی کودکان که پشتک نیز گویند. (ناظم الاطباء). مزاد. مزیده . رجوع ...
-
مزیده
لغتنامه دهخدا
مزیده . [ م َ دَ / دِ ](اِ) بازیی باشد که آن را مَزاد و خربنده گویند. و بازی خیز بگیر را نیز گویند. مژیده . (برهان ) (آنندراج ). نوعی از بازی . (ناظم الاطباء). خربازان . و رجوع به مزاد و خربنده و خیزبگیر و مژیده و خربازان شود.
-
تدمیح
لغتنامه دهخدا
تدمیح . [ ت َ ] (ع مص ) فرودآوردن و پست نمودن سر خود را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). فرودآوردن سر و پشت خود را. (متن اللغه ). رجوع به مزاد شود.
-
مزادة
لغتنامه دهخدا
مزادة. [ م َ دَ ] (ع اِ) توشه دان فراخ ، یا عام است . (از منتهی الارب ). توشه دان فراخ و یا هر توشه دانی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). ج ، مَزاد، مَزائد . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آبدست دان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آفتابه . خیک . ...
-
خاکی
لغتنامه دهخدا
خاکی . (اِخ ) محمد افندی . از شعرای متأخر عثمانی است اصل وی از قصبه ٔ کلیس ولایت حلب است . وی از آنجا به قسطنطنیه آمد و در صف خواجگان قرار گرفت و شغل دفترداری و کتابت یافت مرگش بسال 1172 هَ . ق . است . در وفات راغب پاشا صدراعظم رثائی دارد که این دو ...
-
بزاز
لغتنامه دهخدا
بزاز. [ ب َزْ زا ] (ع ص ، اِ) جامه فروش ، چرا که بَزّ بعربی جامه را گویند. (از غیاث اللغات از کشف و مؤید). جامه و متاع فروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه و متاع فروش و آنکه پارچه های پنبه ای مانند چیت وچلوار و جز آن می فروشد. (ناظم الاطباء) : سا...
-
عرزال
لغتنامه دهخدا
عرزال . [ ع ِ ] (ع اِ) خوابگاه شیر. || جای خواب پالیزبان در پالیز بر سر درخت و جز آن از ترس درندگان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سقیفه ٔ ناطور. (از اقرب الموارد). || گردآورده ٔ شیر درنده در جای باش خویش جهت بچگان مانند آشیانه ٔ مرغ . (از اقرب ...