کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مر مکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سر و مر
فرهنگ فارسی معین
(سُ رُ مُ) (ص مر.) (عا.) سالم ، تندرست .
-
تاماری سور مر
لغتنامه دهخدا
تاماری سور مر. [ م ِ ] (اِخ ) توقفگاه زمستانی (قشلاق ) در «وار» که در بلوک «سین » فرانسه واقع است .
-
سر و مر
لغتنامه دهخدا
سر و مر. [ س ُ رُ م ُ ] (ص مرکب ، از اتباع ) سخت فربه : سر و مر و گنده .
-
تروویل - سور - مر
لغتنامه دهخدا
تروویل - سور - مر. [ ت ْ م ِ ](اِخ ) مرکز بخشی است در ولایت لیزیو واقع در ایالت کالاوادوس فرانسه که 6800 تن سکنه دارد. بندر کوچکی که مرکز فروش موز می باشد.
-
جر و مر چسبیدن
لغتنامه دهخدا
جر و مر چسبیدن . [ ج ِرْ رُ م ِرْر / ج ِ رُ م ِ چ َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عامه خانگی . اصرار ورزیدن . نهایت الحاح کردن . سخت خواهش کردن و بیشتر برای نرفتن آن که خواهد رفتن ، به اصراری تمام مانع از رفتن شدن یا به کاری داشتن . (یادداشت مؤلف ): جر و...
-
جر و مر
لغتنامه دهخدا
جر و مر. [ ج ِرْ رُ م ِر / ج ِ رُ م ِ ] (در تداول عامه )، سخت به اصرار. (یادداشت مؤلف ). رجوع بجر و مر چسبیدن شود.
-
سُر و مُر
فرهنگ گنجواژه
سالم، سر و مر و گنده= سالم و قوی.
-
مَرّ اووِدَن گُروَه
لهجه و گویش بختیاری
marr owvedan-e gorva حالت آمادگى گربه براى جفتگیرى.
-
جَر و مَر
فرهنگ گنجواژه
مشاجره.
-
مره یا مر
واژهنامه آزاد
در زبان کردی جایی را گویند که آب از آن سرا زیر شود . مانند مریوان ، که شهری در کردستان است به معنی مَرَ+او+ بان محلی که سرا زیر شدن آب را در خود نگاه بانی می کند
-
سُر و مُر و گنده
فرهنگ گنجواژه
سالم.
-
جستوجو در متن
-
عوجة
لغتنامه دهخدا
عوجة. [ ع َ ج َ ] (ع اِ) درخت مُرّ مَکّی است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مر مکی شود.
-
داغونی
لغتنامه دهخدا
داغونی . (ص نسبی )(منسوب به داغون ) نسبتی مر اهل مرو را و آنان بدان کس که بیع مکاعب و مداسات کند نسبت داغونی دهند. بدین نسبت مشهورست از دانشیان ابومحمد عبداﷲبن محمدبن ابراهیم بن یزید الداغونی . شیخی فاضل و ثقه و مأنوس وآشنا بحدیث . وی از محمدبن ابرا...
-
دستمردی
لغتنامه دهخدا
دستمردی . [ دَ م َ ] (حامص مرکب ) یاری و مددکاری . (برهان ). کمک . اعانت : دست هزار رستم برتافتی که تودر باب دست مردی سهراب دیگری . خالدبن ربیع مکی طولانی . || شجاعت . (یادداشت مرحوم دهخدا) : اگر به رستم دستان ورا قیاس کنم قیاس راست نیاید به رستم دست...
-
موز
لغتنامه دهخدا
موز. [ م َ / م ُ ] (ع اِ) میوه ای گرمسیری است و در مصر و یمن و هندوستان و فلسطین بسیار می باشد ودرخت آن یک سال بیشتر بار ندهد و هر سال از بیخ می برند باز بلند می شود و میوه می دهد و آن را به هندی کیله خوانند و به ضم اول هم آمده و او به اندام ماه پنج ...