کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مریآماس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ِ ] (از ع ، اِمص ) خصومت بود و عرب «مراء» گویند که «مری » ممال آن است . (از صحاح الفرس ). ممال مراء عربی است به معنی پیکار و جدل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ستیزه . رجوع به مراء شود. || (مص ) کوشیدن و ستیزه و برابری کردن با کسی در مرتبه ...
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ُ ] (از ع ، ص ) ریاکننده : من بپرسم کز کجایی هی مری تو بگویی نه ز بلخ و نز هری . مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر6 ص 314).و رجوع به مری ٔ شود.
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ُ ] (ص ) آن که نوبت خود را در شراب خوردن به دیگری ایثار کند. (برهان ).
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ُرْ را ] (ع ن تف ) مؤنث اَمرّ. تلختر. رجوع به اَمرّ شود.
-
مری
لغتنامه دهخدا
مری . [ م ُرْ ری ی / م ُرْ ی ی ] (ع اِ) نان خورشی است مانند آبکامه . (منتهی الارب ). آبکامه . (دهار). آنچه قاتق نان کنند. و گویی نسبت است به مُرّ. عامه ٔ مردم آن را کامخ گویند و در نزد اطباء از داروهای قدیم بشمار می آید. بهترینش آن است که از آرد جو س...
-
مري
دیکشنری عربی به فارسی
مري , سرخ ناي
-
مری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مَریء] [قدیمی] mari گوارا.
-
مری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مَریء] (زیستشناسی) meri مجرایی عضلانی که از حلق تا معده کشیده شده و با حرکات دودیشکل خود غذا را به معده هدایت میکند؛ سرخنای.
-
مری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مٲخوذ از عربی؛ مُمالِ مراء] [قدیمی] meri نزاع؛ جدال؛ خصومت: ◻︎ یکسره میره همه باد است و دم / یکدله میره همه مکر و مریست (حکیم غمناک: صحاحالفرس: مری).
-
مری
دیکشنری فارسی به عربی
جرعة , مري , مريي
-
مِری
لهجه و گویش گنابادی
meri در گویش گنابادی یعنی میروی ، خواهی رفت ، همچنین در گویش گنابادی معنی دوم آن مری ، مجرای انتقال غذا از حلقوم تا معده میباشد.
-
مری
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: nâ طاری: nâ طامه ای: nâ طرقی: nâ / xerxera کشه ای: nâ نطنزی: nâ
-
آماس
واژگان مترادف و متضاد
آماه، باد، برآمدگی، پف، پیله، تاول، تورم، دمل، نفخ، ورم
-
آماس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آماز، آماه› (پزشکی) 'āmās ۱. برآمدگی و تورم عضوی از بدن در اثر بیماری، جراحت یا کوفتگی؛ ورم.۲. برآمدگی غیرعادی.
-
آماس
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) = آماز: ورم ، برآمدگی ، آماده و آماز نیز گویند.