کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مریض شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مریض شدن
مترادف و متضاد
۱. بیمارشدن، ناخوش شدن
۲. تب گرفتن، تب داشتن
۳. دردمند گشتن، آهمند شدن ≠ شفا یافتن، معالجه شدن
دیکشنری
sicken, fall
-
جستوجوی دقیق
-
مریض شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیمارشدن، ناخوش شدن ۲. تب گرفتن، تب داشتن ۳. دردمند گشتن، آهمند شدن ≠ شفا یافتن، معالجه شدن
-
مریض شدن
دیکشنری فارسی به عربی
مريض
-
واژههای مشابه
-
مريض
دیکشنری عربی به فارسی
شکيبا , بردبار , صبور , از روي بردباري , پذيرش , بيمار , مريض
-
مَرِيضِ
فرهنگ واژگان قرآن
بيمار - مريض
-
مریض کردن
واژگان مترادف و متضاد
بیمار کردن، ناخوش کردن ≠ شفا دادن، معالجه کردن
-
مریض خانه
فرهنگ واژههای سره
بیمارستان
-
مریض خانه
فرهنگ فارسی معین
( ~. نِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) بیمارستان .
-
مریض دار
لغتنامه دهخدا
مریض دار. [ م َ ] (نف مرکب ) مریض دارنده . آنکه مریض و بیمار دارد. بیماردار. پرستار.
-
مریض داری
لغتنامه دهخدا
مریض داری . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل مریض دار. بیمارداری . پرستاری .
-
منجزات مریض
لغتنامه دهخدا
منجزات مریض . [ م ُ ن َج ْ ج َ ت ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) (اصطلاح فقه ) یعنی موضوع معاملات ناقل مال مالکی که در مرض موت است ، بطوری که نقل قطعی در زمان حیات او صورت گیرد (بعکس وصیت تملیکی ) یا لااقل محتمل باشد که در زمان حیات او نقل واقع شود....
-
مريض مقيم
دیکشنری عربی به فارسی
بيماري که در بيمارستان ميخوابد , بيمار بستري
-
مريض بالسکر
دیکشنری عربی به فارسی
مبتلا يا وابسته بمرض قند , دولا بي
-
زرد رنگ (مثل مریض)
دیکشنری فارسی به عربی
شاحب
-
برانکار یا تخت مخصوص حمل مریض
دیکشنری فارسی به عربی
سرير