کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مریزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مریزاد
/marizād/
معنی
برای دعا و تحسین کار و هنر کسی به کار میرود؛ دستمریزاد: ◻︎ اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجستهدست بتگر (دقیقی: ۱۰۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آفرین، احسنت (حرفتحسین)
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مریزاد
واژگان مترادف و متضاد
آفرین، احسنت (حرفتحسین)
-
مریزاد
لغتنامه دهخدا
مریزاد. [ م َ ] (فعل دعایی ) یعنی در لغزش مباد. (غیاث ) (آنندراج ). آفرین . زه : بنازم به دستی که انگورچیدمریزاد پائی که درهم فشرد.؟ (از یادداشت مرحوم دهخدا).
-
مریزاد
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) marizād برای دعا و تحسین کار و هنر کسی به کار میرود؛ دستمریزاد: ◻︎ اگر بتگر چون او پیکر نگارد / مریزاد آن خجستهدست بتگر (دقیقی: ۱۰۰).
-
واژههای مشابه
-
دست مریزاد
لغتنامه دهخدا
دست مریزاد. [ دَ م َ ] (جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ، صوت مرکب ) دعائی است در حالت تحسین شخصی را که از دست او کاری نمایان برآید. کلمه ٔ تحسین باشد استادان پیشه ور و ارباب صنایع را. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). مریزاد دست . دست مریزد.
-
دست مریزاد
لهجه و گویش تهرانی
دستت درد نکند
-
جستوجو در متن
-
bravo
دیکشنری انگلیسی به فارسی
براوو، بارک الله، افرین، شاباش، مریزاد، هورا، به به
-
آفرین
واژگان مترادف و متضاد
۱. دعا، نیایش ۲. تحسین، تعریف، تمجید، درود، ستایش، مدح ۳. احسنت، بهبه، حبذا، خوشا، خهخه، زه، زهی، مرحبا، مریزاد، وه ۴. خوشی، خیر، سعادت ≠ لعن، نفرین
-
درهم فشردن
لغتنامه دهخدا
درهم فشردن . [ دَ هََ ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فشردن : بنازم دستی که انگور چیدمریزاد پائی که درهم فشرد.حافظ (دیوان چ انجوی ص 273).
-
ابوبکر قهستانی
لغتنامه دهخدا
ابوبکر قهستانی . [ اَ بو ب َ رِ ق ُ هَِ ] (اِخ ) از علمای قهستان بوده و گاهی نیز بشعر و شاعری رغبت مینموده است . قطعه ٔ ذیل او راست :اگر بتگر چنان صورت نگاردمریزاد آن خجسته دست بتگروگر آزر چنو دانست کردن درود از جان من بر جان آزر.
-
بتگر
لغتنامه دهخدا
بتگر. [ ب ُ گ َ ] (ص مرکب ) بت ساز. بت تراش . آنکه بت سازد. سازنده ٔ بت : اگر بت گر چو تو پیکر نگاردمریزاد آن خجسته دست بتگر. دقیقی .کز آنگونه بتگر به پرگار چین نداند نگارید کس بر زمین . فردوسی .شهی که روز و شب او را جز این تمنا نیست که چون زند بت و ...
-
ردالعجز علی الصدر
لغتنامه دهخدا
ردالعجز علی الصدر. [ رَدْ دُل ْ ع َ ج ُ زِ ع َ لَص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) بازبردن انجام به آغاز. و در صنعت عروض و بدیع عبارت است از صفت تصدیر که یکی از صنایع علم بدیع و محاسن شعری است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ). به اصطلاح عروضی ، صنعتی از شعر را گوین...
-
نازیدن
لغتنامه دهخدا
نازیدن . [ دَ ] (مص ) ناز کردن و استغنائی نمودن . (آنندراج ). تدلل . دلربائی : مر مرا شرم گرفت از تو و نازیدن تومر ترا ای دل و جان شرم همی ناید ازین ؟ فرخی .بنازید اگرتان نوازد به مهربترسید چون چین درآرد به چهر. اسدی . || خرامیدن . به ناز و نخوت خرام...
-
ریختن
لغتنامه دهخدا
ریختن . [ ت َ ] (مص ) روان کردن و جاری کردن مانند ریختن آب در ظرف و ریختن خون . (از ناظم الاطباء). لازم و متعدی آید. (یادداشت مؤلف ). سرازیر کردن مایع از ظرفی به ظرفی یا به روی زمین جاری کردن . (فرهنگ فارسی معین ). افراغ . (تاج المصادر بیهقی ) (از د...