کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مریر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مریر
/marir/
معنی
عزم و آهنگ.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مریر
لغتنامه دهخدا
مریر. [ م َ ] (اِ) به لغت مصر، مرار است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به مرار شود.
-
مریر
لغتنامه دهخدا
مریر. [ م َ ] (ع ص ) تلخ . ج ، مِرار. (ناظم الاطباء). || مرد توانا و بازهره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || محکم و استوار: أمر مریر. (از اقرب الموارد). || رسن سخت تافته و دراز باریک . (از منتهی الارب ). رسن که لطیف و نرم و دراز و سخت تافته با...
-
مریر
لغتنامه دهخدا
مریر. [ م ُ رَی ْ ی ِ / م ُ رَی ْ ی َ ] (ع ص ) نعت فاعلی و مفعولی از مصدر ترییر. رجوع به ترییر شود. || آنکه از فربهی در اذیت باشد. (ناظم الاطباء).
-
مریر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] marir عزم و آهنگ.
-
واژههای مشابه
-
اِختبارٌ مريرٌ
دیکشنری عربی به فارسی
تجربه تلخ , تجربه ناگوار
-
جستوجو در متن
-
تجربه تلخ
دیکشنری فارسی به عربی
اِختبارٌ مريرٌ
-
تجربه ناگوار
دیکشنری فارسی به عربی
اِختبارٌ مريرٌ
-
مرائر
لغتنامه دهخدا
مرائر. [ م َ ءِ ] (ع اِ) مرایر. ج ِ مریرة،به معنی ریسمان تابیده و حبل مفتول است . (از متن اللغة). رجوع به مریرة و مریر شود. || ج ِ مُرَّة به معنی تلخی است . (از اقرب الموارد). رجوع به مرة شود. || ج ِ مریر، به معنی زمین خشک و خالی است . (از متن اللغة)...
-
مرار
لغتنامه دهخدا
مرار. [ م َ ] (اِ) نوعی از بادآورد و شکاعی باشد که به عربی شوکةالبیضاء خوانند و آن هم بوته ٔ خاری است سفید که در خاصیت کار بادآورد می کند. (برهان قاطع). رجوع به مُرار شود. || (ع اِ) نوعی ریسمان . || ج ِ مِرَّة است . رجوع به مرة به معنی خلط و مرار اصف...
-
ذومرة
لغتنامه دهخدا
ذومرة. [ م ِرْ رَ ] (ع ص مرکب ) صاحب توانائی . ذوقوة. توانگر. قوی . ذومنظر : ذومرة فاستوی . (قرآن 53 / 6)؛ صاحب توانائی پس راست رو. (تفسیرابوالفتوح ج 5 ص 161) و در تفسیر آن گوید: ذومرة؛ ای ذوقوة و اصل او از امرالحبل اذا حکم فتله مراراً ومنه قول النبی...
-
گوارش زیره
لغتنامه دهخدا
گوارش زیره . [ گ ُ رِ ش ِ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درد معده را سودمند بود و هاضمه را یاری دهد و اورام ریحی را نفع رساند. صنعت آن : زیره ٔمریر صد مثقال ، سداب چهل مثقال ، فلفل و زنجبیل و بوره ٔ ارمنی از هر یک ده مثقال همه را بکوبند و بپزند و...
-
مرایر
لغتنامه دهخدا
مرایر. [ م َ ی ِ ] (ع اِ) مرائر. رجوع به مرائر شود. || طناب های تافته و ریسمان های محکم . رجوع به مرائر و مریرة و مریر شود : روی رزمه و طراز حله و عمده ٔ حمله بود در اثناء آن حال فروشد و از آن سبب مرایر عزیمت ایشان منقض شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 177...
-
عزیمة
لغتنامه دهخدا
عزیمة. [ ع َ م َ ] (ع اِمص ، اِ) اراده ٔ مؤکد.(از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). صریمة. مَریر. مریرة [ م َ رَ / م ِرْ ری رَ ] . اندیشه . آهنگ . عزیمت . رجوع به عزیمت شود. || تعویذ. (ناظم الاطباء). رقیة. (اقرب الموارد). افسون . (دهار). عزیمت . ر...