کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرگ و عزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرگ و عزا
فرهنگ گنجواژه
سوگواری.
-
واژههای مشابه
-
جونه مرگ،جونم مرگ
لهجه و گویش تهرانی
جوان مرگ .
-
ذلیل مرگ، ذلیل مرگ شدن
لهجه و گویش تهرانی
با خفت مردن
-
infant death
مرگ شیرخوار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] هرگونه مرگ در شیرخواران در بازۀ زمانی تولد تا 12ماهگی
-
maternal death
مرگ مادر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] مرگ مادر بدون در نظر گرفتن علت آن در حین بارداری یا 42 روز پس از خاتمۀ بارداری
-
neonatal death
مرگ نوزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم سلامت] مرگ کودک زندهمتولدشده از زمان تولد تا 29 روزگی
-
پیش مرگ
فرهنگ فارسی معین
(مَ) (ص مر.) 1 - کسی که حاضر است پیش از مرگ عزیزش بمیرد، قربانی ، فدا. 2 - کسی که پیش از پادشاه ، اندکی از غذای او را می خورد تا از سالم بودن آن اطمینان حاصل شود.
-
جهان مرگ
لغتنامه دهخدا
جهان مرگ . [ ج َ ن ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیای نیستی . عالم مادی .
-
پیش مرگ
لغتنامه دهخدا
پیش مرگ . [ م َ ] (ص مرکب ) که پیش از کسی میرد. که پیش از وی بدرود حیات گوید. بلاگردان .- پیش مرگ شدن کسی را ؛ برخی او شدن . فدای او شدن . پیش بمردن کسی را. تصدیق او شدن . تصدق او رفتن : الهی پیش مرگت بشوم فلان کار را بکن .
-
شادی مرگ
لغتنامه دهخدا
شادی مرگ . [ م َ ] (اِ مرکب ) موتی که بسبب شادی بسیار که یکبارگی در طبیعت درآید پیدا میگردد. (غیاث ). || (ص مرکب ) آنکه از غایت شادی بمیرد. (آنندراج ) : مگو از زخم شمشیرت ز جان بی برگ گردیدم مرا تیغت نکشت ، از شوق شادی مرگ گردیدم . طاهر وحید (از آنند...
-
مرگ آور
لغتنامه دهخدا
مرگ آور. [ م َ وَ ] (نف مرکب ) مرگ آورنده . آورنده ٔ مرگ . آنچه یا آنکه سبب مرگ شود.
-
مرگ ارزان
لغتنامه دهخدا
مرگ ارزان . [ م َ اَ ] (ص مرکب ) مرگ ارجان . مرگ ارژان . واجب القتل .محکوم به مرگ . مهدورالدم . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
خواب مرگ
لغتنامه دهخدا
خواب مرگ . [ خوا / خا ب ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرگ . خواب عدم . خواب جاوید. خواب اجل . (یادداشت مؤ لف ) : خواب مرگ است هین هله بیدار شو.صفی علیشاه .
-
جوان مرگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) javānmarg کسی که در جوانی مرده باشد.