کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرکوب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرکوب
/markub/
معنی
هرچه انسان بر آن سوار میشود، مانندِ اسب، استر، و امثال آنها.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
vehicle
-
جستوجوی دقیق
-
مرکوب
فرهنگ فارسی معین
(مَ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) سواری کرده شده . 2 - (اِ.) آنچه بر آن سوار شوند مانند اسب و قاطر و غیره .
-
مرکوب
لغتنامه دهخدا
مرکوب . [ م َ ](ع ص ،اِ) نعت مفعولی است از مصدر رکوب . رجوع به رکوب شود. سواری کرده شده . (غیاث ). || به معنی مرکب است . (از منتهی الارب ). برنشستنی از ستور و کشتی . (آنندراج ). برنشست . چاروا. چهار پای : بر چنین مرکوب سی فرسنگ راه من ز چشم بد نقابش ...
-
مرکوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: مراکیب، مقابلِ راکب] [قدیمی] markub هرچه انسان بر آن سوار میشود، مانندِ اسب، استر، و امثال آنها.
-
واژههای مشابه
-
مرکوب (اسب
دیکشنری فارسی به عربی
جبل
-
راکب و مرکوب
فرهنگ گنجواژه
زبر دست و فرو دست.
-
جستوجو در متن
-
اسب و سوار
فرهنگ گنجواژه
راکب و مرکوب.
-
پاکش
لغتنامه دهخدا
پاکش . [ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) مرکوب از ستور. مرکوب . مطیة. اولاغ . چاروا. و توسعاً کالسکه و درشکه و اتومبیل و جز آن .
-
مرکوبه
لغتنامه دهخدا
مرکوبه . [ م َ ب َ ] (ع ص ،اِ) مرکوبة. تأنیث مرکوب که نعت مفعولی است از مصدر رکوب . رجوع به مرکوب شود. || مرکوب . مرکب . برنشستنی : مرکوبه ٔ خویشتن بدو دادتاگردن آهوان شد آزاد.نظامی .
-
palfreys
دیکشنری انگلیسی به فارسی
palfreys، مرکوب، اسب راهوار و رام
-
palfrey
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خوشبختی، مرکوب، اسب راهوار و رام
-
steeds
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسبها، اسب، وسیله نقلیه، توسن، مرکوب
-
جلو
فرهنگ فارسی معین
(جُ یا جِ لُ) [ تر. جیلاو ] 1 - (ق .) پیش ، مقابل . 2 - (اِ.) لگام مرکوب ، عنان ، افسار. 3 - پیش از دیگران یا دیگر چیزها.
-
ship
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کشتی، سفینه، ناو، کشتی هوایی، جهاز، هواپیما، مرکوب، با کشتی حمل کردن، سوار کشتی شدن، فرستا دن