کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرکو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرکو
/morku/
معنی
= گنجشک: ◻︎ تو مرکویی به شعر و من بازم / از باز کجا سبق برد مرکو (دقیقی: ۱۰۵).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مرکو
لغتنامه دهخدا
مرکو. [ م َ ک ُوو ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَکْو. رجوع به رکو شود. || (اِ) حوض بزرگ ، در مقابل جرموز که حوض کوچک است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مرکو
لغتنامه دهخدا
مرکو. [ م ُ ] (اِ) گنجشک . (لغت فرس اسدی ) (اوبهی ). مرگو. مرتکو : تو مرکوئی به شعر و من بازم از باز کجا سبق برد مرکو.دقیقی .
-
مرکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹مرگو، مرغو، مرتکو› (زیستشناسی) [قدیمی] morku = گنجشک: ◻︎ تو مرکویی به شعر و من بازم / از باز کجا سبق برد مرکو (دقیقی: ۱۰۵).
-
واژههای مشابه
-
مِرکو
لهجه و گویش بختیاری
merku نوعى چَکُش چوبى دوسر که اندازه بزرگ آن را براى کوبیدن کلوخ در کشتزار و اندازه کوچک آن را براى کوبیدن پِرچ یا پوست کندن گندم بهکار برند.
-
مُرَکَّوْ
لهجه و گویش بختیاری
morakkav مُرکّب، جوهر.
-
واژههای همآوا
-
مِرکو
لهجه و گویش بختیاری
merku نوعى چَکُش چوبى دوسر که اندازه بزرگ آن را براى کوبیدن کلوخ در کشتزار و اندازه کوچک آن را براى کوبیدن پِرچ یا پوست کندن گندم بهکار برند.
-
مُرَکَّوْ
لهجه و گویش بختیاری
morakkav مُرکّب، جوهر.
-
جستوجو در متن
-
مرتکو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] martaku = مرکو
-
مراکی
لغتنامه دهخدا
مراکی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مراکیة. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مدخل بعدی شود. || ج ِ مرکو. (آنندراج ). رجوع به مَرکُوّ شود.
-
مرگو
لغتنامه دهخدا
مرگو. [ م َ / م ُ ] (اِ) گنجشک . (از برهان ) (جهانگیری ) (آنندراج ). مرکو. مرغو. مرتکو : تو مرگوئی به شعر و من بازم از باز کجا سبق برد مرگو.دقیقی .
-
ابویعقوب
لغتنامه دهخدا
ابویعقوب . [ اَ بو ی َ ] (ع اِ مرکب ) بنجشک . گنجشک . عصفور. (المزهر). چغو. چغوک . چکک . چکوک . خانگی . ونج . مرکو. میچکا (به لهجه ٔ مازندرانی ).
-
سبق بردن
لغتنامه دهخدا
سبق بردن . [ س َ ب َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیش افتادن در سباق . گرو بردن . فائق آمدن : تو مرکویی بشعر و من بازم از باز کجا سبق برد مرکو. دقیقی .برده سبق از همه بزرگان سپاه پاک از همه عیب و عار و دور از همه ننگ . منوچهری .چه عجب گر برد از باد سبق چون با...