کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرکز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مرکز
/markaz/
معنی
۱. میان دایره؛ نقطۀ وسط دایره.
۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی؛ پایگاه.
۳. محل؛ مکان.
۴. [قدیمی، مجاز] دنیا؛ جهان.
〈 مرکز ثقل: (فیزیک)
۱. گرانیگاه.
۲. جایگاه اصلی چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بین، میان، میانه، وسط
۲. پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل
۳. محور
۴. کانون
۵. قلب
برابر فارسی
کانون، کیان، میا نگاه، نافه، ونسار، وندسار
دیکشنری
capital, center, centri-, centro-, core, epicenter, heart, hub, midpoint, navel, seat, station
-
جستوجوی دقیق
-
مرکز
واژگان مترادف و متضاد
۱. بین، میان، میانه، وسط ۲. پایگاه، جایگاه، قرارگاه، محفل ۳. محور ۴. کانون ۵. قلب
-
مرکز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← مرکز تلفن
-
مرکز
فرهنگ واژههای سره
کانون، کیان، میا نگاه، نافه، ونسار، وندسار
-
مرکز
فرهنگ فارسی معین
(مَ کَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - میان ، وسط . 2 - میان دایره ، نقطة وسط دایره . ج . مراکز. 3 - محل اصلی و فراوانی چیزی . 4 - محل ، مقام . 5 - پایتخت .
-
مرکز
لغتنامه دهخدا
مرکز. [ م َ ک َ ] (ع اِ) میانه ٔ دائره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نقطه که میان دائره ٔ پرگار می باشد.(غیاث ). نقطه ٔ پرگار. (مهذب الاسماء). دنگ . در اصل این لفظ صیغه ٔ اسم ظرف از رکز بالفتح است که به معنی چیزی نوکدار مثل نیزه و جز آن در زمین...
-
مرکز
دیکشنری عربی به فارسی
مرکز , ميان , وسط ونقطه مرکزي , درمرکز قرار گرفتن , تمرکز يافتن , متمرکز کردن , تمرکز دادن , تغليظ
-
مرکز
دیکشنری عربی به فارسی
شديد , تشديدي , پرقوت , متمرکز , مشتاقانه , تند , مفرط
-
مرکز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: مراکز] markaz ۱. میان دایره؛ نقطۀ وسط دایره.۲. محل اقامت شخص یا حاکم و والی؛ پایگاه.۳. محل؛ مکان.۴. [قدیمی، مجاز] دنیا؛ جهان.〈 مرکز ثقل: (فیزیک)۱. گرانیگاه.۲. جایگاه اصلی چیزی.
-
مرکز
دیکشنری فارسی به عربی
تدخل , ترکيز , قلب , محطة , محور , مرکز , مقعد ، إدارَة
-
واژههای مشابه
-
محدودۀ مرکز
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی مخابرات] ← محدودۀ مرکز تلفن
-
battery centre, chart location of the battery
مرکز آتشبار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] محلی بر روی زمین که از مختصات جغرافیایی آن بهعنوان مرجع نشاندهندۀ موقعیت آتشبار استفاده میکنند
-
volcanic centre
مرکز آتشفشانی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] مکانی که در آن فعالیت آتشفشانی رخ میدهد یا در گذشته رخ داده است
-
orthocentre
مرکز ارتفاعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ریاضی] نقطۀ حاصل از تلاقی ارتفاعهای مثلث
-
referral centre
مرکز ارجاعی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] مرکز هدایت محققان به منابع اطلاعاتی، از قبیل کتابخانهها و مراکز اسناد و افراد حقیقی