کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرکبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
Compositae
مرکبان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← کاسنیان
-
مرکبان
لغتنامه دهخدا
مرکبان . [ م ُ رَک ْ ک َ ] (اِ مرکب ) (تیره ٔ...) تیره ٔ کاسنی . دراصطلاح گیاه شناسی بزرگترین تیره از رستنیهای گلدار است و جنسهای مختلف آن بیش از ده هزار و تقریباً تمام آنها علفی هستند و کمتر در آنها درختی میتوان تشخیص داد. گلهای آنها در بالای ساقه ا...
-
جستوجو در متن
-
رواحل
فرهنگ فارسی معین
(رَ حِ) [ ع . ] (اِ.) جِ راحله ؛ مرکبان .
-
باباآدم
فرهنگ فارسی معین
(دَ) (اِمر.) گیاه علفی پایا از تیرة مرکبان با برگ های پهن .
-
کاهو
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان با برگهای سبز و درشت قابل خوردن .
-
Asteraceae
کاسنیان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] تیرهای از کاسنیسانان (Asterales) با گلآذین کپه و پراکندگی وسیع در ایران و جهان متـ . مرکبان Compositae
-
آهار
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) گیاهی از تیرة مرکبان جزو دستة پیوسته گلبرگ ها که اصل آن از مکزیک است و دارای گونه های متعدد زینتی است .
-
کوکب
فرهنگ فارسی معین
(کُ کَ) (اِ.) گیاهی زینتی دایمی از تیرة مرکبان دارای گل های پُر پَر، زیبا و بادوام .
-
نوشین گوار
لغتنامه دهخدا
نوشین گوار. [ گ ُ ] (ص مرکب ) نوشین . خوشگوار. گوارا : روز یک نیمه کمند و مرکبان تیزتک نیم دیگر مطربان و باده ٔ نوشین گوار.فرخی .
-
هفت مرکب
لغتنامه دهخدا
هفت مرکب . [ هََ م َ ک َ ] (اِ مرکب ) سبعه ٔ سیاره : از پشت چارلاشه فرودآمده چو عقل بر هفت مرکبان فلک ره بریده ایم .خاقانی .
-
تیغگرای
لغتنامه دهخدا
تیغگرای . [ گ َ / گ ِ ] (نف مرکب ) جنگ آور. شمشیرزن : هم در آن مرکبان گردسرین هم در آن سرکشان تیغگرای .ابوالفرج رونی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خراش زار
لغتنامه دهخدا
خراش زار. [ خ َ ] (اِ مرکب ) آنچه خراش بسیار دارد. آنچه واجد خراش زیاد است : روی زمین معرکه از نعل مرکبان گردد چو لوح سینه ٔ سوهان خراشزار.طالب آملی (از آنندراج ).
-
گذاره بردن
لغتنامه دهخدا
گذاره بردن . [ گ ُ رَ / رِب ُ دَ ] (مص مرکب ) عبور دادن . گذراندن : گذاره برد سپه راز ده دوازده رودبه مرکبان بیابان نورد کوه گذار.فرخی .
-
کوه توان
لغتنامه دهخدا
کوه توان . [ ت َ ] (ص مرکب ) دارای قوت و قدرت کوه . پرزور. (از فرهنگ فارسی معین ) : مرکبان کوه توان بر مثال کشتیهای گران در آن دریا سیاحت می کردند. (جوامعالحکایات از فرهنگ فارسی معین ).