کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مروی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
مروی
/marvi/
معنی
روایتشده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
مروی
فرهنگ فارسی معین
(مَ یّ) [ ع . ] (اِمف .) روایت شده ، نقل شده .
-
مروی
لغتنامه دهخدا
مروی . [ م َرْ ] (ص نسبی ) منسوب به مرو. از مرو. مروزی . مرغزی .- بازارچه ٔ مروی ؛ بازارچه ای به طهران مقابل شمس العماره منسوب به خان مرو بانی مدرسه ٔ مروی .- مدرسه ٔ مروی ؛ مدرسه ای به طهران در مدخل بازارچه ٔ مروی ، مقابل شمس العماره ، ساخته ٔ خان...
-
مروی
لغتنامه دهخدا
مروی . [ م َرْ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به مروة که شهری است در حجاز در سمت وادی القری . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
مروی
لغتنامه دهخدا
مروی . [ م َرْ وی ی ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر روایة. رجوع به روایت شود. روایت کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). روایت شده . نقل شده .
-
مروی
لغتنامه دهخدا
مروی . [ م ِرْ وا ] (ع اِ) رسنی است که بدان بار بر شتر استوار کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).ج ، مَراوی (مَراو)، مَراوی ̍. (از اقرب الموارد).
-
مروی
لغتنامه دهخدا
مروی . [ م ُ ] (ع ص ) مُرو. نعت فاعلی از مصدر ارواء. رجوع به ارواء شود. || ماء مروی ؛ آب ِ سیراب کن . (از منتهی الارب ).
-
مروی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: مرویّ] [قدیمی] marvi روایتشده.
-
واژههای مشابه
-
مسجد مروی
لغتنامه دهخدا
مسجد مروی . [ م َ ج ِ دِم َ وی ] (اِخ ) مسجدی در طهران . رجوع به مروی شود.
-
برج مروی
لغتنامه دهخدا
برج مروی . [ ب ُ ج ِ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد. سکنه آن 136 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
خالد مروی
لغتنامه دهخدا
خالد مروی . [ ل ِ دِ م َرْ ] (اِخ ) فخرالدین خالد مروی یکی از شعرای پارسی زبان است و این دو بیت او راست که درباره ٔ منافقان سنجر گفته :آنها که به خدمتت نفاق آوردندسرجمله عمر خویش طاق آوردنددور از سر تو سام به سرسام بمردوین» سر سوری به فراق آوردند. (ا...
-
Salvia macrosiphon
مریمگلی مَروی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] گونهای مریمگلی به شکل گیاه علفی چندسالۀ بسیار معطر به طول 30 تا 50 سانتیمتر با ساقههای پرشمار و راست و پوشیده از کرکهای فراوان ساده و غدهدار و جام گل سفید به طول 5/2 تا 3 سانتیمتر متـ . مَرو
-
جستوجو در متن
-
موری
لغتنامه دهخدا
موری . [ م َ ] (ص نسبی ) مروی در تلفظ مردم خراسان . رجوع به مروی شود.
-
مراوی
لغتنامه دهخدا
مراوی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِرْوی ̍. (منتهی الارب ). رجوع به مروی شود.