کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مرور دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عبور و مرور
فرهنگ گنجواژه
رفت و آمد.
-
مرور زمان را ثبت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
وقت
-
در اثر مرور زمان بصورت سنگواره درامدن
دیکشنری فارسی به عربی
حجر
-
جستوجو در متن
-
lapses
دیکشنری انگلیسی به فارسی
از دست دادن، مرور، لغزش، گذشت زمان، خطا، انقضاء، زوال، استفاده از مرور زمان، انحراف موقت، ترک اولی، الحاد، خطا به خواندن، مشمول مرور زمان شدن، سپری شدن، از مد افتادن
-
passes
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عبور می کند، عبور، گذر، گذرگاه، رد، راه، گدوک، جواز، پروانه، گذرنامه، بلیط، گردونه، معبر، قبول شدن، گذراندن، پاس دادن، رد شدن، گذشتن، عبور کردن، تصویب شدن، سپری شدن، رد کردن، تصویب کردن، سبقت گرفتن از، رخ دادن، سرامدن، مرور کردن، اجتناب کردن، رایج شد...
-
راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) rāhna(e,o)māy(')i ۱. راه نشان دادن به کسی؛ عمل راهنما.۲. رهبری؛ هدایت.۳. رسیدگی به عبور و مرور وسایط نقلیه.۴. (اسم) دورۀ تحصیلی سهساله بعد از ابتدایی و قبل از دبیرستان.
-
باری به هر جهت کردن
لغتنامه دهخدا
باری به هر جهت کردن . [ هََ ج َ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امری را ناتمام و ناقص و بی استحکام انجام کردن . به تسامح وبی استواری کاری انجام کردن یا کلامی را گفتن . نظر سطحی انداختن . سرسری کاری انجام دادن . مرور کردن . مطالعه کردن . رجوع به امثال و حکم د...
-
مرة
لغتنامه دهخدا
مرة. [ م َرْ رَ ] (ع اِ) یک بار انجام دادن کاری . (از اقرب الموارد).یک بار. (دهار). یک دفعه . ج ، مَرّ، مِرار، مِرَر، مُرور، مَرّات . (اقرب الموارد).- ذات مرة ؛ یک بار. (ناظم الاطباء).- مرة جیش و مرة عیش ؛ گاه جنگ و گاه صلح ، هم محنت و هم راحت . (نا...
-
گذشت
لغتنامه دهخدا
گذشت . [ گ ُ ذَ ] (اِ) راه . (اوبهی ) (برهان ) (جهانگیری ). راه و گذرگاه . (غیاث ) : بشد گیو با خستگان سوی کوه ز جان گشته سیر و ز گیتی ستوه سبک خستگان را سوی دژ کشیدز آسودگان لشکری برگزیدچنین گفت کاین کوه سرخان ماست بباید کنون خویشتن کرد راست طلایه ز...
-
مسح
لغتنامه دهخدا
مسح . [ م َ ] (ع مص ) مالیدن و دست گذاشتن بر چیزی روان یا آلوده جهت دور کردن آلودگی آن . (از منتهی الارب ). ازاله اثر از چیزی ، چنانکه در دعا گویند «مسح اﷲ مابک من علة»؛ یعنی آن را برطرف کند. (از اقرب الموارد). پاک کردن . زدودن : قَشْو؛ مسح کردن روی ...
-
حجر
لغتنامه دهخدا
حجر. [ ح ِ ] (اِخ ) دیار ثمود در وادی القری میان مدینه و شام است ، استخری گوید: حجر قریه ٔ کوچکی کم سکنه از وادی القری است یک روز راه تا کوه دارد و منازل ثمود در آن بوده است که خدا فرماید: و تنحتون من الجبال بیوتاً فارهین ... (قرآن 149/26) و گفت خانه...
-
دستک
لغتنامه دهخدا
دستک . [دَ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر دست . دست کوچک : چون گسی کردمت بدستک خویش گنه خویش بر تو افکندم . رودکی .|| زدن دستها به هم . (ناظم الاطباء). رجوع به دستک زدن شود.- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه ...
-
مطالعه
لغتنامه دهخدا
مطالعه . [ م ُ ل َ ع َ / ل ِ ع ِ ] (از ع ، اِمص ) نگریستن به هر چیز برای واقف شدن به آن و تأمل و تفکر و اندیشه . نظر به دقت . (ناظم الاطباء). فرهنگستان ایران بجای این کلمه «بررسی » را پذیرفته است : بازرگان از مطالعه ٔ ضیعت و معامله و تجارت بازگشت . ...
-
قرار
لغتنامه دهخدا
قرار. [ ق َ ] (ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن . آرمیدن . (منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن . (اقرب الموارد). آرام گرفتن . || آرام دادن . لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل . (آنندراج...
-
گذاشتن
لغتنامه دهخدا
گذاشتن . [ گ ُ ت َ ] (مص ) نهادن . (برهان ). هشتن . قرار دادن . وضع کردن . برجای نهادن : عذب ؛ گذاشتن چیزی را. مغادرة؛ ماندن و گذشتن . اغدار؛ سپس گذاشتن شتر و گوسپند را. حشر؛ به چرا گذاشتن ستور را شباروز. اسجال ؛ گذاشتن مردمان را. خذلان ؛ گذشتن یاری ...